چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲

يه ماجرا از سربازي :
ما ليسانس وظيفه ها بايد هفته اي يك شب تو ساختمان محل خدمت بمونيم. به عنوان افسر نگهبان . دو نفر هم سرباز بايد بمونند به عنوان نگهبان.
يكي از بچه ها برام تعريف كرده بود كه يكي از سربازها مي گه كه مي تونه روح احضار كنه . بعد هم همه بچه ها رو بيرون مي كنه و برق ها رو خاموش مي كنه و بعد از چند دقيقه بچه ها رو صدا مي كنه . وقتي روح رو احضار مي كنه همه ديدند كه پنجره خود بخود باز شد و وقتي ازش سوال مي پرسيدند چيزهايي تو اتاق خود به خود تكون مي خورد. اوج برنامه هم جايي بود كه يه كتري با طي فاصله 3 متري تو هوا تو دامن يكي از بچه ها افتاد . من وقتي اينها رو شنيدم ياد روح بدعنق مدرسه هري پاتر افتادم.
خلاصه بچه ها كه به شدت ترسيده بودند 3 4 نفري به سمت در هجوم مي برند و با زور بالاخره فرار مي كنند.
بعد از چند شب ، اون شبي كه من افسر نگهبان بودم اون سرباز دوباره همين بساط رو چيد . فكر كنم بيشتر براي ترسوندن من. غافل از اينكه من نكته كليدي براي نترسيدن رو مي دونم.
خلاصه دوباره همه رو بيرون كرد و همه چراغها رو خاموش كرد و بعد از 10 دقيقه ما برگشتيم تو اتاق. من ليوان چاي دستم بود و براي برداشتن قندون رفتم طرف تلويزيون كه يه دفعه يه چيزي تو تاريكي حس كردم .
حدسم درست بود و از نكته اي كه حدس مي زدم مطمئن شده بودم .
خلاصه مراسم احضار روح شروع شد. باز و بسته شدن پنجره ، سر و صداي كتري و سر و صداي اشياي اتاق. همه اينها رو در حالي كه تو تاريكي نشسته بوديم ديديم و شنيديم . ولي من اصلا نترسيدم. خلاصه بعد چند دقيقه مراسم تموم شد و ما اومديم بيرون تا مثلا اون سرباز روح رو برگردونه سر جاش.
وقتي برگشتيم تو اتاق فورا با يك نگاه چيزي رو كه مي خواستم پيدا كردم ....

نخي كه اون پسر به پنجره و كتري و .... بسته بود و لحظه اي كه من براي برداشتن قند بلند شدم اون رو زير چونه ام حس كردم !!!!!!!
انگار راستي راستي اينجا تعطيله ها . هيچ كس نمي پرسه تو ديگه كي هستي !!!! خوب عيب نداره . خودم كه مي تونم به خودم گوش كنم !!!!
وقتي همه مقامات كشور از رهبر و رييس جمهور و رييس مجلس و .... جوري حرف مي زنند كه معلوم مي شه اين انتخابات مجلس هفتم و ميزان شركت مردم در اون نسبت مستقيمي با بقاي جمهوري اسلامي داره ، به نظر شما تكليف مردم ايران ، به خصوص اون 20 ميليوني كه بار اول به خاتمي راي دادند چيه ؟؟؟؟؟

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

به شدت به يه مقدار وقت خالي احتياج دارم تا بتونم سري به كوهها بزنيم. آخه برف اومده و كوههاي شمال تهرام مثل عروسها خوشگل شده . دلم مي خواد هواي سوز دار و بادي كه برف رو تو صورتت مي كوبه دوباره تجربه كنم.
دلم پرواز مي خواد .....
يه مطلب جالب شنيدم :

من هر وقت گريه مي كنم ، تو رو توي اشكام مي بينم .
براي همين زود اشكهام رو پاك مي كنم ، تا كسي تو رو نبينه .

با تشكر از عزيز دلم كه اين مطلب رو به من نشون داد ...
چرا هر كي آمريكا دنبالشه ريش مي گذاره ؟ اون از ملا عمر با اون ريش خفن يك متري . بعدشم بن لادن شپشو و حالا صدام حسين سه تيغ ديروز كه با كمباين هم نمي شه ريشش رو زد ؟؟؟


راستي اين كراوات پل برمر خيلي بامزه بود . من رو ياد كاريكاتورهاي عمو سام مي انداخت . آخه شبيه طرح پرچم آمريكا بود !!!!
بعد از مدتها (نزديك 6 ماه ) اومدم دانشگاه. ولي غير از در و ديوار هيچ كس من رو نمي شناسه . ولي تا يه چرخ زدم 2 3 نفر از دوستاي خوبم اينجا پيداشون شد . خوبه كه ما همه با هم فكر اومدن اينجا به سرمون زد !!!
خيلي خيلي خوشحالم . ديروز وقتي برگشتم خونه و پدرم خبر دستگيري صدام رو داد از شدت خوشحالي مي خواستم جيغ بزنم . واقعا خبري از اين بهتر تو اين شرايط بود ؟ بازم در اين مورد مي نويسم....
به خدا من هستم ها . ولي خيلي وقت كم دارم. ولي دارم سعي مي كنم براي اينجا هم وقت خالي كنم . اگه بشه ...