شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵

بوي بهار

صداي پاي بهار كم كم داره مياد . بوي بهار هم داره كم كم به مشام مي رسه . ولي فعلا كه بوي سفيدكننده و ريكايي رو ميده كه براي خونه تكوني داره استفاده مي شه !!!!

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵

تجربه گرانقيمت

آخرين جمعه دي ماه روز خوب ديگري بود در كوه . ولي با اين تفاوت كه براي اولين بار دلم رو براي قله صابون زده بودم . ساعت 5/4 پاي مجسمه شروع به بالا رفتن كردم . تخمين مي زدم كه 3 ساعته به شيرپلا مي رسم . ولي مساله مهمي كه فراموش كرده بودم يخ زدن مسير بود كه براي من كه يخ شكن نبسته بودم واقعا آزاردهنده بود . در نتيجه سرخوردن هاي مداوم و كاهش فوق العاده سرعت به جاي 3 ساعت حدود 5 ساعت طول كشيد تا به شيرپلا رسيدم . ضمن اينكه به خاطر خستگي زياد حدود 1 ساعتي تو كافه رجب مجبور به استراحت و تجديد قوا شدم . با يخ شكني كه تو كافه رجب خريدم بالارفتن خيلي ساده تر شد . طوري كه بقيه مسير رو ظرف يك و نيم ساعت بالا رفتم . ولي از اونجايي كه براي برگشتن يخ زدن مسير ممكن بود مشكل زا بشه تصميم گرفتم تا ساعت 11 به هركجا رسيدم توقف كنم و برگردم . بعد از استراحت نيم ساعته تو شيرپلا به طرف بالا حركت كردم . ولي علي رغم ساده بودن مسير به دليل نبود وقت بعد از يك ساعت و سر ساعت 11 شروع به پايين اومدن كردم . ولي در همين پايين آمدن بزرگترين اشتباه دوران كوهنورديم رو مرتكب شدم .
قضيه اين بود كه من تا وقتي روي يال حركت مي كردم خارج از پاكوب ارتفاع برف تا زير زانو بود . موقع برگشتن كمي از پاكوب منحرف شدم و به جاي پاكوب اصلي به دنبال يك رد پاي انحرافي رفتم كه به جاي ادامه تا دوراهي اوسون ، مستقيم به كف دره مي رفت . بعد از طي حدود 50 متر متوجه اشتباهم شدم و بايد حدود 50 متر ارتفاع مي گرفتم و به پاكوب اصلي بر مي گشتم . ولي من تنبلي كردم و به راهم به سمت كف دره اوسون ادامه دادم . تا پاكوب اصلي كه از دو راهي شيرپلا به سمت دره اوسون مي رفت حدود 500 متر فاصله بود كه كم كم اوضاع بد شد . اول تا 20 تا 30 سانتيمتر بالاتر از زانوهام تو برف فرو مي رفت كه اين مقدار بعد از مسافت كوتاهي به كمرم رسيد و كمي پايينتر اگرچه تا كمر تو برف فرو مي رفتم ، ولي پاهام باز هم به زمين نمي رسيد . نكته بعد اينكه برف حالت تخته اي پيدا كرده بود و زير پا كاملا مي شكست و راه رفتن خيلي سخت شده بود . و آخرين نكته اينكه وقتي به سمت چپم نگاه كردم ، عرق سردي رو پيشونيم نشست. من در حال بريدن يك شيب برف گير با ارتفاع برف بالاي يك متر بودم !!! قضاوت اينكه آيا اون شيب بهمن گيره يا نه به عهده خود شما . ولي من فكر مي كنم شانس آوردم يا خدا بهم رحم كرد . تمام نكاتي رو كه تو كلاسهاي گروه كوه شنيده بودم مرور كردم . ولي متاسفانه چيز به درد بخوري يادم نيومد. براي همين خيلي با احتياط و به آرومي ادامه مسير دادم و مسيرم رو كاملا به سمت كف دره تغيير دادم كه طبيعتا اونجا عمق برف زيادتر بود . ولي به نظرم راه فرار بيشتري داشت . خلاصه طي اين مسافت حدود 500 متر نزديك به يك تا يك و نيم ساعت وقت گرفت تا به پاكوب اصلي رسيدم . بعد از اون هم كه طي 2 ساعت خودم رو به ميدان سربند رساندم . خلاصه تجربه اي بود كه با هزار ترس و زحمت به دست اومد . ولي خيلي خيلي ارزشمند بود. اميدوارم كسي اين تجربه رو تكرار نكنه و خدا خودش تمام كساني رو كه تو چنين شرايطي گير مي كنند نجات بده .
عكسهاي اين برنامه همين عكسهاييه كه تو پست قبلي با عنوان رقص برف و نور ديديد.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

رقص برف و نور









 







شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

ماموريت برفي

الكي الكي اينجا يك ماهي تعطيل بود. دليلش هم مثل هميشه مشغله زياد و نداشتن وقت سر خاراندن بود.
26 دي ماموريت همراه مدير فني شركت و مدير پروژه مون رفته بوديم ياسوج كه تو راه برگشتن به شيراز با بدترين هواي برفي ممكن مواجه شديم . حالا ماجراهاي جنبي مثل زنجير چرخ نداشتن بچه هاي اكيپ اول و ... بماند . عكسهاي زير گوشه اي از شرايط اون روز ما رو نشون مي ده.

توقف گاه ماشين هاي تو برف گير افتاده!