چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴

بازگشت

خوب فکر کنم کم کم می شه یه تصمیم هایی برای دوباره نوشتن گرفت. ولی اول یه چیزی . کسی می دونه چه جوری می شه قالب بلاگ اسپات رو برد تو MT ؟ لطفا اگر مرجعی می شناسید به من هم معرفی کنید.

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۴

دلتنگی

سلام به همه شما که روزگاری به اینجا هم سر می زدید. واقعا متاسفم که این همه گرفتاری باعث شده که من نتونم اینجا رو آپدیت کنم .
زمانی که من تو خونه می مونم در روز شاید به 4 ساعت نرسه که اونهم همش مشغولم و بقیه اش (6 تا 8 ساعت) فقط خستگی از تن بیرون کردنه. دلم برای اینجا تنگ شده . کم کم باید رخوت اینجا رو از بین ببرم.
خیلی حرف دارم ...

پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۴

تجديد ديدار

سلام و سال نو مبارک
خيلي وقت بود که اينجا نيومده بودم . مشکلات سخت افزاري (نداشتن کامپيوتر) و نرم افزاري (نداشتن وقت) مجالي براي بلاگ نوشتن باقي نمي گذاره .
امروز بالاخره سري به اينجا زدم و تو اولين قدم زدم قالب اينجا رو داغون کردم . فقط محض تنوع . ولي بايد لينک دوستان رو برگردونم . يه ذره صبر کنيد . به هر حال اين ياددشت بيشتر يه جور اعلام سلامتي و تبريک بود تا يه يادداشت جدي .
سعي مس کنم زود برگردم .

جمعه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۳

کوهستان ...

متاسفانه اتفاق خیلی بدی افتاده . اواخر بهمن گروه کوه دانشگاه ما (خواجه نصیر) برنامه ای تو کوههای کرکس اجرا می کنه (نطنز) .بچه ها با موفقیت قله دالان کوه رو صعود می کنند و تو قسمت دوم برنامه وقتی می خواستند کوه کرکس رو صعود کنند یکی از دخترها (سحر قهرمانی) کنترلش رو از دست می ده و بعد از لیز خوردن و سرعت گرفتن زیاد از ارتفاعی نزدیک به 15 متر سقوط می کنه . یکی دیگه از بچه ها (احسان الله یوسفی) علی رغم دستورات مکرر سرپرست که خواستار توقف اون بوده تا بهشون برسه (سرپرست برای شناسایی مسیر جلوتر حرکت می کرده) برای کمک به سحر میره که اون هم سقوط می کنه و وقتی سرپرست و امدادگر تیم به اونها می رسند می بینند که هر دوشون فوت کردند.
احسان رو خوب می شناختم و تو چند تا برنامه آخر که تو گروه کوه بودم همنورد بودیم . نمی دونم باید این اتفاق رو پای کی گذاشت . سرنوشت ، تقدیر ، اشتباه انسانی یا ...

زندگی

سلام
بالاخره عروسی برگزار شد و من وارد جریان زندگی شدم . این چند وقت اصلا نتونستم بیام اینجا . وقت حتی برای سر خاروندن هم نیست. چه برسه برای بلاگ نوشتن . خلاصه اینه دیگه .
و اما ....
سربازی من هم داره کم کم تموم می شه . فعلا که یک روز در میون مرخصی هستم . بعد از عید هم 4 5 روز بیشتر نمی رم . خلاصه به قول بچه ها داریم حالشو می بریم .....
امیدوارم قبل از عید بتونم دوباره بیام اینجا . فعلا خداحافظ

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۳

اداره اماکن

چند روز ديگه عروسيمه و اين چند روز يا شرکتم يا دنبال بدو بدو هاي عروسي.
امروز صاحب تالار زنگ زده که بايد دو تا کارت هم بياريد براي شرکت دو نفر نماينده اداره اماکن نيروي انتظامي (که مواظبه اسلام در اماکن عمومي به خطر نيفته !) در مجلس عروسي..
به شدت اعصابم خورد شد .
حالا هم که ما از دوران پر شر و شور دانشجويي اومديم بيرون و سرمون تو کار خودمونه و پا تو کفش حکومت نمي کنيم ، اينها ما رو ول نمي کنند .
واقعا برام غير قابل قبوله که بهترين شب زندگيم رو حکومت با ذره بين معيارهايي بررسي کنه که هيچکدومشون براي من مهم نيستند ....

دوشنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۳

تاريخ نگار

بلاگ براي من يک جور روزنگار زندگيم هم هست . يعني دوست دارم اتفاقهاي زيباي زندگيم با ثبت در اينجا جاودانه بشه .
مثل امروز که در حين يک مکالمه تلفني متوجه شدم تانژانت نمودار عشق من به دريا داره به سمت بي نهايت ميل مي کنه ...

پيوند

امروز شنيدم که يکي از بهترين دوستانم به کسي که مي خواستش رسيد و پيوندشون براي هميشه آسماني شد . مي دونم که چقدر خوشحالند و مي دونم احساس خوشبختي اونها رو به عرش برده .
وقتي اين خبر رو شنيدم بقدري خوشحال شدم که مي خواستم جيغ بزنم و پرواز کنم و شادترين آوازهاي دنيا رو براي اين کبوترهاي عاشق بخونم.
اين يکي از بهترين خبرهايي بود که تو اين چند وقت شنيدم و دوست دارم همينجا به آرش عزيزم و همسر مهربانش شادترين تبريکات دنيا رو بگم و براي همه عمرشون آرزوي خوشبختي کنم .
موقعي که داشتم به همسر آرش تبريک مي گفتم ، جمله خيلي قشنگي گفت . اون گفت اتفاق مهمي نيفتاده که اينقدر تبريک بخواد . بلکه اتفاق مهم وقتي مي افته که دو نفر هم رو پيدا کنند .

تصادف

امروز از اتوبان همت که پيچيدم توي شيخ بهايي يک دوو کنار من مي اومد بالا و من بين اون و جدول کنار خيابون بودم . من ديدم که اون راهنما نمي زنه و فکر کردم مستقيم مي ره که يک دفعه اون ناگهاني پيچيد جلوي من و طبيعتا تصادف شد که موتور من دو تا قلوه هاش ، شيشه جلو و يکي از آينه هاش شکست و طوقه جلو کاملا کج شد . در اون ماشين هم ٢٠ سانتي رفت تو و ديگه باز نمي شد . راننده که يک زن بود سرعت زياد من رو دليل تصادف مي دونست و من عدم رعايت حق تقدم و عدم استفاده از راهنماي اون . خلاصه خسارت من رو داد و من موتور رو بردم موتورسازي.
ساعت 12 که ديگه موتور نداشتم تصميم گرفتم که برم کلاس و سوار تاکسي از ميدان رسالت بطرف دردشت مي رفتم که سر يک چهار راه يک پرايد بعد از اينکه نزديک ٢٠ متر بدون توقف اومد بدون ترمز کوبيد به ماشين ما و اين بار ديگه شدت تصادف من رو شوکه کرد . من چون وسط و جلو نشسته بودم صدمه اي نديدم و غير از بازو و زانوم جايي درد نگرفت . خلاصه امروز دو تا تصادف مشتي دشت کرديم براي گذران اموراتمون.

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۳

نماينده

امروز روزنامه ايران خبري از يک نماينده مجلس (عشرت شايق - نماينده تبريز) و يک نماينده مجلس خبرگان (اروميان - نماينده تبريز) و دخالت آنها در يک سري سوء استفاده مالي و آدم ربايي و حمله مسلحانه و تسخير يک هتل در کيش و .... چاپ کرده بود که در نوع خودش بي نظير بود .
ولي چيزي که براي من جالب بود اظهار نظر قاضي بود که گفته بود تا اين لحظه به دليل مصونيت پارلماني خانم شايق ايشان رو احضار نکرديم . (البته اين حرف درستيه که در مجلس قبلي خيلي بهش اهميت نمي دادند .)