سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

١- آقا ما امروز رفتيم پادگان . قرار بود ساعت ١١ اونجا باشم . ولي من مثل آدمهاي هول سربازي نديده نديد بديد ساعت ده و نيم اونجا بودم . آخه فکر کردم کار نظامه و بايد نظم توش باشه . خلاصه رسيديم و ديديم نزديک به ١٥٠ نفر ديگه همين فکرها رو کردند و پشت در منتظرند .
تا ساعت ١١ تعداد ما نزديک به ٢٠٠ نفر شد .
ساعت ١١ و ٧ دقيقه : هنوز هيچ خبري نيست .
ساعت ١١ و ربع : يک نفر اومد و همه گوشيهاي موبايل رو جمع کرد .
ساعت ١١ و ٢٠ دقيقه : بالاخره يکي اومد و مارو تو ٦ ستون روي زمين نشوند .
ساعت ١١ و ٢٥ دقيقه : بالاخره رفتيم تو پادگان .
ساعت ١١ و نيم : پشت در حسينيه . مسوول هماهنگ کننده نيست. بازم انتظار
ساعت ١١ و ٤٥ دقيقه : بالاخره در حسينيه باز شد و ما رفتيم تو و نشستيم رو زمين
ساعت ١٢ و ١٥ دقيقه : کسي که دنبال دفترچه ها به نظام وظيفه رفته بود و انصافا با اين کارش خيلي زحمت ما رو کم کرد برگشت . اول بابت تاخيرش عذر خواست . رفتار مودبانه اي داشت که عجيب بود. ولي خودش توضيح داد که چون ما افسر هستيم و تحصيل کرده هستيم با لحن خشک و نظامي با ما صحبت نمي کنه . در طي صحبت مدام با کلماتي مثل خواهشا و .. از ما مي خواست که صحبت نکنيم .
ساعت ١٣ : کار تقسيم سري اول تموم شد و کار تقسيم سري دوم يعني ما نيم ساعت بعد شروع مي شه.
ساعت ١٤ : تکليف ها همه روشن شده. محل خدمت آموزشي من : ساعت ٨ صبح ١٢ شهريور . پادگان شهداي کرمانشاه .
نکته جالب تعهدي بود که ما داديم . مبني بر اينکه هرجايي که ستاد مشترک سپاه دستور داد خدمت کنيم و اعتراض و درخواست انتقال نداشته باشيم .
ساعت ١٥ : بابا تموم شد ديگه . من ساعت ١٥ خونمون هستم ديگه ........

٢- من نمي دونم اين همه جنجال سر قانون جديد انتخابات مجلس براي چيه . چون حتي اگر اين قانون هم تصويب بشه و دموکرات ترين انتخابات دنيا هم اينجا برگزار بشه اتفاقي که مي افته اينه که مثل انتخابات شوراها مردم نمي رند راي بدند و در نتيجه محافظه کاران با راي اقليتيشون مجلس رو هم مثل شوراها دوباره دست مي گيرند و در اولين اقدام قانون رو بر مي گردونند به همين وضع فعلي و يا شايد هم سختگيرانه تر و يا به تعبير بعضي ديوانه هاي دوم خردادي : بدتر .

٣- اشتباه نشه ها : تو پادگان سپاه جوگير نشدم . ولي کم کم دارم واقعا دارم به اين نتيجه مي رسم که ملت ايران بزرگترين فريب تاريخي خودش رو از خاتمي خورده ....

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۲

١- بالاخره تكليف من معلوم شد . فردا ساعت ۱۱ صبح بايد خودم رو به پادگان رجبي پور معرفي كنم . پس تا اينجا گذروندن دوره سربازي من تو سپاه قطعي شده ....

٢- تو نظرهاي مطلب قبلي من يك نفر به نام حاج رضا نوشته :
سلام من بعنوان يکي از همانها که در فتح قله سبلان شرکت داشتم در خصوص جمع آوري زباله ها تذکر دادم مسئولين مربوطه مي گفتند بعد از پايان فتح گروهي از کوهنوردان حرفه اي سپاه نسبت به جمع آوري زباله ها اقدام مي کنند و انشالله اقدام کنند اما در خصوص فضولات آيا فکر نمي کني غلو مي کني زيرا در هر مقر دستشويي صحرايي درست شده بود که بعد از پايان فتح بر چيده مي شد و خود برف و باران و تغييرات جوي کوهستان را مانند روز اول پاکيزه مي سازد اما اگر پلاستيکها و ذبله هاي دفع نشدني جمع نشود واقعا جاي تاسف است ولي شما از منظري ديگر هم مي توانستيد به اين فتح نگاه کنيد هميشه براي يک آباد کردن خرابي هاي هم وجود دارد که به مرور خرابي ها جاي خود را به آباداني مي دهد .

در جواب ايشان بايد بگم
اول :كساني كه ۲ تا ۳ هفته بعد هم به قله دماوند رفته بودند هنوز از آشغالهايي كه ريخته بود شكايت داشتند.
دوم :شما فكر مي كنيد براي آشغالهايي كه ۱۴۰۰۰ نفر تو كوه بريزند چند نفر كوهنورد حرفه اي احتياجه ؟ و آيا سپاه اين تعداد افراد رو مامور كرده يا نه ؟
سوم : فرمانده اين عمليات چيزي راجع به ساختن دستشويي يا خوابگاه براي اين نيروها نگفت . فقط گفت كه سپاه قصد داره تو جبهه هاي مختلف اقدام به ساخت حسينيه كنه .
چهارم : به نظر شما بايد ما فضولات خودمون رو تو طبيعت بكر رها كنيم تا بارندگي و طبيعت بعد از مدتها بتونه اون رو از بين ببره ؟
پنجم : به نظر شما اين فتح به نظر شما اونقدر ارزش داشت كه ما سمبل ايران زمين رو كه دماوند عزيز باشه خراب كنيم ؟

٣- يک خاطره ديگه راجع به دماوند : من کلا سه بار به دماوند رو صعود کردم . دو بار سال ٧٩ و يک بار سال ٨٠ . سال ٨٠ وقتي صعود کرديم يک هفته بعد از صعود سراسري سپاه بود و وقتي رسيديم به قله با کمال تاسف ديديم که نشانه هاي صعودهاي قبلي رو که بصورت پلاک روي سنگهاي قله پيچ شده بود و من خيلي اونها رو دوست داشتم ، بخصوص يکيش که يادواره صعود سراسري سال ١٣٤٩ بود و با نشان فروهر مزين شده بود ، همه رو کنده بودند و به جاي اونها فقط يک پلاک روي قله مونده بود که يادواره صعود سپاه رو به قله نشون مي داد.

٤- امشب بايد با موهام خداحافظي کنم . مخصوصا که اين چند وقت چون قرار بوده از ته بزنمشون ديگه کوتاهشون هم نکردم و حالا حسابي بلند شده . الآن هم خواهرم داره سعي مي کنه به زور ژل و شونه و ... کاري کنه که لااقل يه خورده موهام صاف شه ...

٥- من تو اين مدتي که سربازي هستم سعي مي کنم از طريقي بلاگم را آپديت کنم . اگر هم نشد سعي مي کنم خاطرات هر روزه رو بنويسم و بعد تو اولين فرصت همه رو يک جا بنويسم . اميدوارم از پس اين کار بر بيام ...

شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۲

مي دونم اين روزها تو شهر اطلاعيه صعود سراسري سپاهيان و بسيجيان ( ١٤٠٠٠ نفري ) به قله سبلان و يک ميليون نفر به قلل سراسر کشور رو ديديد يا نه ؟
پارسال همين موقع ها يک اقدام مشابه انجام شد و آقايان در يک اقدام نمايشي برنامه صعود به دماوند و قلل سراسر کشور رو اجرا کردند. منتها اين کار اونها منجر به يک فاجعه شد. چون کوهنوردهايي که بعد از اونها به دماوند صعود کردند ديدند که سرتاسر دماوند پر از آشغالهايي شده بود که اونها ريخته بودند.
مي گفتند بارگاه سوم که پناهگاه جبهه جنوبي دماونده تا يکي ده هفته از بوي تعفن کثافتکاري اونها که کنار پناهگاه خودشون رو راحت کرده بودند غير قابل تحمل شده بود.
از همه بدتر اينکه اين صعود رو اونها از ١٦ جبهه مختلف به دماوند انجام دادند. آخه کوهنوردها همه تا اونجا که مي تونستند مسيرهاي اصلي دماوند رو پاکسازي کردند . ولي مسيرهاي فرعي که سال تا سال کسي از اونها عبور نمي کنه چي ؟
خلاصه سمبل ايران با اين شيرين کاري اونها تا مدتها آلوده مي مونه.
حالا اين حضرات مي خواند سبلان عزيز رو هم قرباني اين شيرين کاري خودشون بکنند.
اين براي من واقعا غير قابل تحمله. ولي من غير از اينکه اينجا اعتراضم رو نشون بدم چي کار مي تونم بکنم ؟
شما هم اگر به اين کار اعتراض داريد اين موضوع رو تو بلاگتون منعکس کنيد . شايد فرجي شد ...
و در آخر حرفهاي حسين :
سلام
ميخواستم يک چيزي بپرسم ؟
شده شما جايي بريد ولي دلتان جاي ديگر باشد . براي من که پيش نيامده چون من معتقدم هر جا که دل باشه خوشي اونجاست مگه نه؟
و اما اين کوهمرد عاشق شما بدون عزيز دلش (مثلا) رفت کوه
امضا : عزيز دل حسين

سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۲

يک عالمه حرف دارم که بزنم. حيف که کار زياد نگذاشته اين چند وقت مرتب بنويسم.
و اما گزارش روز جمعه اصفهان ما :
جمعه رو کلا گذاشته بوديم براي بازديد از مکانهاي تاريخي دور ميدان نقش جهان . با توجه به گرمي هوا طبق معمول صبح رو خونه مونديم و بعد از ظهر رفتيم ديدن ميدون.
اولين جايي که رفتيم عالي قاپو بود که ديدنش خيلي لذت داره. ولي تو عالي قاپو خيلي دلم گرفت. آخه يک مشت آدم نفهم روي نقاشي هاي ٤٠٠ ساله يادگاري کنده بودند.
محل بعدي که واقعا ديدني بود مسجد شاه يا مسجد امام فعلي بود . شاهکاريه اين مسجد به خدا. هم وسعتش و هم قشنگيش هردو تکه.
آخرين جا هم مسجد شيخ لطف الله بود.
بعد از تموم شدن ديدن اين اماکن ، دور ميدون نقش جهان درشکه سواري کرديم که خيلي خيلي مزه داد.

شنبه ، اصفهان :
شنبه آخرين روز اقامت ما تو اصفهان بود . ساعت ١٣/٣٠ بليط داشتيم براي تهران. براي همين سريع جمع و جور کرديم که قبل از اومدن بتونيم از کليساي وانگ هم ديدن کنيم. ولي وقتي به اونجا رسيديم ديديم که به علت شهادت حضرت فاطمه کليسا تعطيله.
اگرچه حالمون گرفته شد. ولي از اونجا رفتيم پل مارنان که نزديک ما بود. خيلي پل قشنگيه. منظره هاي قشنگي داره. صداي آب که مي ريزه آدمو به يک خلسه قشنگ مي بره. در حالي که آرامش سمت ديگه پل آدمو با خودش همراه مي کنه.
آخرين جايي هم که رفتيم باغ پرندگان بود که واقعا خاطره خيلي خوشي داشت.
باغ پرندگان محليه که انواع پرندگان غير گوشتخوار و گوشتخوار اونجا زير يک توري بزرگ آزادانه زندگي مي کنند و بازديدکننده ها مي تونند کنار اونها بروند. خيلي پرنده هاش خوشگلند . خلاصه خيلي جاي خوبي بود.
بعد هم که به سرعت برگشتيم تهران و ٨ شب خونه بوديم.
-------------------------------------------------

اين چند وقته چند تا کار کردم که خيلي وقت بود مي خواستم انجام بدم. بالاخره وقت کردم و تونستم فيلم ماتريکس ١ رو ببينم. واقعا که خيلي قشنگ بود. حالا مي فهمم که چرا همه اينقدر تعريف مي کردند.
کار ديگه اي که کردم مطالعه ٤ جلد داستان هري پاتر بود که آخريش طي ٩ ساعت مطالعه مداوم ديشب تموم شد. واقعا که شاهکاره. شاهکار. خيلي وقت بود که داستاني من رو اين طوري جذب نکرده بود.
کلي هم کارهاي خرده ريز کردم که تا حالا وقتي براي انجامشون نداشتم.
-----------------------------------------------------------------

ديروز وقتي داشتم از کنار يک ماشين با موتورم رد مي شدم مسافر اون ماشين بي هوا در رو باز کرد و در ماشين با شدت خورد به کنارم. شدت ضربه اونقدر بود که انگار کسي منو هول داده باشه خوردم زمين. هميشه آه و ناله همه از دست موتوري ها بلنده. ولي کيه که به شکايت ما از ماشينها گوش کنه ؟
يک ماشين حق داره هرجا بخواد وايسه . حتي اگر اونجا لاين ٣ اتوبان باشه تا مسافر سوار يا پياده کنه. مي تونه تو خط ويژه بياد . مي تونه هر جا بخواد يهو بزنه رو ترمز و ....
ولي موتور بدبخت اسمش بد در رفته . چه مي شه کرد ؟

جمعه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۲

امروزمون هم خيلي خيلي خوش گذشت . البته صبح كه جايي نرفتيم. ولي بعد از ظهر رفتيم بيرون. حوالي ساعت ۵ بعد از ظهر.
اولين جايي كه رفتيم چهل ستون بود. يه عالمه عكس انداختيم و گشتيم . انصافا كه اين كاخ چهل ستون خيلي خوشگله. ولي حيف كه آب استخرش تميز نبود تا اون منظره رويايي چهل ستون رو بشه ديد. تازه يك نمايشگاه سفالگري و يك نمايشگاه مينياتور هم همونجا برپا بود. خيلي قشنگ بود و كيف داد.
بعدش هم رفتيم ميدون نقش جهان. البته بازديد از مسجدها و عالي قاپو رو گذاشتيم براي فردا. ولي امروز كل بازار اصفهان رو گشتيم . خيلي چيزهاي جالبي ديديم.
چيزي كه من خيلي خوشم اومد و خريدمش يك جا سوييچي بود كه توش يك عقرب خشك شده داره.خلاصه نبينم از اين به بعد چپ نگاه كنيد ها.
خلاصه بعد از ۴ ساعت گشتن بازار ، با عزيز دلم با هم شام رفتيم بيرون كه خيلي خوب بود. جاي همه شما خالي. خلاصه امشب به من و عزيز دلم خيلي خوش گذشت.