دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

توچال

بالاخره شعر توچال رو بعد از يكي دو بار اديت و ويرايش تموم كردم و امشب اون رو به آدرس مجله كوه فرستادم . اميدوارم چاپش كنند .

به محض اينكه چاپ شد اينجا هم مي گذارمش . حدود 40 بيته و اولش اينجوريه .

سر زد سحر از افق سپيده
زرپاش جهان ز نو دميده
بر مخمل شب نگار خورشيد
با خامه نور خط كشيده
پر شور شده اگر چه هستي
بگشوده سپهر پير ديده
توچال ميان برف و سرما
آسوده و بي صدا غنوده
بسته است دو چشم دلربا را
بر بالش ابر سر نهاده
...
اميدوارم خوشتون بياد.

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

شارلاتان

عجب شرايط وحشتناكي شده . سه شنبه پيش با يكي از همكاران از فرودگاه به خونه بر مي گشتيم . راننده واقعا اعصاب خرابي داشت و معلوم بود كه از موضوعي خيلي ناراحته. خلاصه آخر طاقت نياورد و خودش شروع كرد به درددل . مي گفت پسر جواني رو به مقصد آرياشهر سوار كرده . وقتي نزديك مقصد بودند و تو شلوغي ترافيك و چراغ قرمز گير كرده بودند ، پسرك كه صندلي جلو نشسته بود ، يك دفعه شلوارش رو كشيده پايين و شروع كرده به داد و بيداد كه " اين من رو گول زده و گفته 10000 تومان بهت مي دم و حالا كه كارش رو كرده نمي خواد پول من رو بده . " مردم هم جمع شدند دور ماشين و هر كي چيزي گفته . يكي تف انداخته ، يكي فحش داده ، يكي گفته آقا پولش رو بده خودت رو خلاص كن و .... خلاصه اينكه اونقدر قشنگ نقشش رو بازي كرده بود كه همه باور كرده بودند و راننده هم براي اينكه بيشتر از اين آبروش نره تمام پولي رو كه دشت كرده بود (حدود 5000 تومان) به پسره داده و خودش رو از شر اون خلاص كرده . راننده مي گفت پسره اصلا سر و وضع تابلويي نداشته و اتفاقا شيكپوش هم بوده . فقط وقتي شروع به حرف زدن كرد معلوم بود عمليه . جالب اينكه مي خواست كارت ماشين راننده رو هم بگيره تا بعدا براي 5000 تومان بقيه اش بره سر وقت راننده .