دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۳

نمي دونم چي فکر مي کنيد. شايد هم به من بد و بيراه بگيد. ولي من هم تو صعود 14000 نفره ديروز سپاه به قله توچال شرکت داشتم. گزارش فضا و اتفاقات راه رو هم دارم مي نويسم. احتمالا فردا بگذارمش اينجا.
فعلا فقط اين رو بدونيد که اعلام کرده بودند شرکت در صعود براي سربازان الزامي است !!!!

پنجشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۳

با مرگ در کوهستان اولين بار سال 79 آشنا شدم. وقتي يکي از دوستان و هم دانشکده اي هام روز ۷ فروردين تو توچال و تو بوران اون روز گم شد و نهايتا در پشت کلکچال و بطرف فشم در حالي که يخ زده بود اون رو پيدا کردند.
سال گذشته در حالي که تو آموزشي سربازي بودم تقريباً در همين روزها خبر سانحه براي محمد اوراز عزيز رو شنيديم و يک ماه بعد خبر صعود ناباورانه اون رو از زمين به وراي همه قله هاي گيتي و فتح آسمون. خبري که هنوزم باور نکردنيه که محمد عزيز با اون گامهاي استوار و اراده پولادين بين ما نيست . هرچند فکر کنم هنوزم که هنوزه روح بلندش در تک تک قللي که فتح کرده در حال عبوره و تلاش کوهنورداني رو نگاه مي کنه که سعي دارند جا پاي بزرگمردي چون اون بگذارند. حالا هم ناباورانه بايد خبر گم شدن پولاد مردي ديگر رو بشنويم و براي پيروز شدن اون در جدال سرما و يخهاي بي رحم دعا کنيم.
اميدوارم هرچه سريتر داود خادم ، کوهنورد شايسته ايراني پيدا بشه و بتونه دوباره با يورشي مجدد قله سرسخت K2 رو به تسليم وادار کنه. خدايا کمکش کن.

مطلب اين خبر رو به نقل از سرود کوهستان نقل مي کنم.

داود خادم هيماليانورد ايراني در صعود خود به قله ي 8611متري كاراكروم - دو در مواجهه با يك شرايط بسيار بد جوي مفقود شد؛طوفان سهمگين روز چهارشنبه 7 مرداد در ساعت 11 صبح به وقت محلي آغاز شد. داودخادم كه به همراه كوهنوردي از روسيه به نام سركئي بوگمولف در فاصله ي كمپ 4 به كمپ 3 قصد بازگشت و رهايي از طوفان سهمگين را داشت مفقود شدند. آخرين اخبار دريافتي از منطقه حكايت ازشنيده شدن صداي سرگئي و داود در بيسيم كمپ اصلي دارد. صداي آنها روز يكشنبه 11 مرداد شنيده شد.آنها خبر از تلاش خود براي رسيدن به كمپ 3 در ارتفاع 7200 متردادند؛ داود خادم سالها عضو تيم ملي هيماليانوردي ايران بوده و دركارنامه خود فتح چهار قله ي بالاي 8000متر را دارد؛ قله ي كا – دو يكي از مشكل ترين قلل هيماليا ي پاكستان مي باشد كه به لحاظ ارتفاع دومين كوه بلند جهان است/تمام

همچنين به اين دو خبر از بلاگ کوه، کوهنورد، کوهنوردي نقل مي کنم :


K2 missing climbers
ATP has confirmed that Alexander Gubaev, from Kirguizstan, has died on K2, and two other climbers are missing since July 29th: The missing climbers are Iranian Davoud Khadem Asl and Serguey Sokolov. (The official permit had Sergei Bogomolov listed and he was presumed missing yesterday.) There are no news on Asl and Sokolov.

Alexander Gubaev's death was confirmed by Vladimir (Vladimir Suviga?) according to ATP, although it is not yet clear if he found the body or saw Alexander falling during his summit bid.

The question now is why the missing climbers life threatening situation has been kept secret for so long. There was no comment on the missing climbers for days and there is now yet to see the implications of this.

The three climbers have been missing on K2 since July 29th but not a single word was released on the subject. Not even to other teams in BC, such as the Magic Line team, that took notice of the tragedy when it was too late to attempt a rescue. Asl and Sokolov were last heard from Sunday, when they were attempting to reach C3.

The Andalusian team spoke to the now missing climbers on Camp 4 on the morning of the 29th. The Andalusians then proceed to Camp3, while the other two remained in Camp 4. Back at BC, climbers were told to make no comments on the subject.


K2 missing climbers update: Rescue team in Camp2!
Agu 4, 2004 15: 58 EST

Four climbers and a sherpa from Kondo Kazuyoshi’s Japanese expedition have reached C2 up the Abruzzi route on K2 to search for Davoud and Sergey, who are missing since July28th. Climbers Yano Toshiaki, Seino Yoshiki, Mochizuki Yasuhiko and Kawashima Takashi, along with Phura Chhere Sherpa are right now spending the night at Camp 2, after a difficult battle with heavy snowfall and high winds on the way up.


K2 Rescue team on its way to Camp 2!
Agu 4, 2004 11: 32 EST

Four climbers and a sherpa from Mr. Kondo Japanese expedition have left K2 base camp and are heading up the Abruzzi route to search for Davoud and Sergey, who are missing since July28th. The conditions on the mountain are horrible: slopes overloaded with heavy snow, high winds and frequent avalanches on the Abruzzi route. The Japanese are braving those conditions and risking their lives to rescue Serguey from Russia and Davoud from Iran.



دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

يه گنج پيدا کردم.بلاگ جمعي دوستان کوهنورد که واقعاً همه شون قشنگ مي نويسند و بلاگهاشون پر از نکات فني و جالب بود. لينک چندتاشون رو گذاشتم تو بلاگم .
براي من که شيريني دوستي هايي رو که تو محيط کوه شکل مي گيره چشيدم ارزش آشنايي با اين بلاگها از هر گنجي بيشتره.
براي اينکه روحيات کوهنوردها رو شناختم. همدليشون رو ، تلاششون رو ، مهربانيشون رو و يه عالمه خصلتهاي خوب ديگه که تو وجود اکثر کوهنوردها به تدريج ريشه مي دوونه.
به هرحال خوندن بلاگهاي اونها خاطرات نه چندان دور من رو زنده کرد و حالا که فعلاً نمي تونم کوه برم شايد خوندن نوشته هاي اونها کمکم کنه که تا حال و هواي روزهاي خوش صعودهاي تک نفره و گروهي کوهستان ها رو تو دلم زنده نگهدارم.
اميد و آرزوي من اينه که دوباره تمام قشنگيهاي کوه ها رو اينبار شونه به شونه دريا حس کنم و گرمي آغوش کوه مغرور رو وقتي که ما رو دوباره در قله اش ما رو تو آغوش مي گيره احساس کنم.

یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۳

اينکه دوباره تعدادي آدم مردم نفهم فرض کن افتادند دنبال موسوي (نخست وزير زمان جنگ) . اونهم با اون افکار چپ روانه اون در زمينه مسائل اقتصادي و ... تا اون رو راضي به شرکت در انتخابات رياست جمهوري کنند ، اگر از سر ساده لوحي و نادوني اونها نباشه ، نشون دهنده دشمني اونها با ملت ايرانه.
من که فکر مي کنم بزرگترين اشتباهي که مردم مي تونند بعد از راي دادن به خاتمي تو عمرشون انجام بدند راي دادن به موسويه.
حتي در بدترين حالت اگر واقعا قرار بود هم خاتمي و هم موسوي به رياست جمهوري برسند بايد خاتمي در هيچ شرايطي قبل از موسوي رئيس جمهور نمي شد.
فکر مي کنم اگر الان موسوي رئيس جمهور شه ما با يک عقب گرد 30 ساله مواجه مي شيم.

موسوي مي تونست در سال 76 رئيس جمهور شه که موانع واقعا عظيمي رو که وجود داشت و داره با تکيه بر همراهي مردم از ميان برداره و راه رو براي رياست جمهوري رئيس جمهور معتدل و هميشه خندان (خاتمي) هموار کنه تا برنامه هاي فرهنگي و اجتماعي خاتمي به بار بنشينه. براي اينکه موسوي مي تونست با تکيه بر جو همراهي مردم موانعي رو که اين رئيس جمهور بي عرضه (خاتمي) حتي از پس يکيش هم برنيومد از ميان برداره و جو جامعه رو براي پذيرش افکار نرم و فلسفي خاتمي آماده کنه.
اگر موسوي بود مي تونست محيط وزارت اطلاعات رو از عوامل خودسر پاک کنه تا قتلهاي زنجيره اي بوجود نياد.
مي تونست چنان عمل کنه که ديپلماتهاي ما رو تو مزار شريف نکشند.
مي تونست باندهاي خودسر رو سرجاشون بنشونه تا فاجعه کوي دانشگاه بوجود نياد.
ضمن اينکه در اون موقع سطح توقع مردم اينقدر بالا نمي رفت تا به مرز انفجار نزديک شه و دولت با حرکت لاک پشتي از مردم جا بمونه.

اگر موسوي در سال 76 رئيس جمهور شده بود مي تونست بستر سازي فرهنگي و اجتماعي رو براي پذيرش خاتمي انجام بده. ولي اون به مردم پشت کرد و با نيومدنش به همه ما خيانت کرد.
نتيجه هم اين شد که فاجعه ملي دوم خرداد بوجود آمد و کسي روي کار اومد که از زمان فتحعليشاه قاجار به اين طرف هيچ وقت ايران چنين حاکم منفعل و بي دست و پايي ، اون هم در برابر بحرانهاي عظيم اجتماعي به خودش نديده بود.
۸ سال رياست جمهوري خاتمي چنان سيل بنيان کني بر همه ارکان اجتماعي ايران انداخته که شايد تا ۲۰ سال ديگه هم نشه خساراتش رو جبران کرد.
تمام بسترهايي که خاتمي با تکيه بر اونها به قدرت رسيد با بي عرضگي خاتمي از بين رفتند.
- دانشگاه ها منفعل و ساکت شدند و ديگه در عرصه سياست فعال نيستند.
- جوانها اميدهايي رو که تو دوم خرداد با راي به خاتمي فرياد زدند از دست رفته مي بينند و ديگه هم با شعارهاي تکراري و توخالي آزادي و جامعه مدني و کوفت و زهرماري که خاتمي تو مخ ما کرد به اين راحتي دوم خرداد ديگري بوجود نمي آورند.
- مطبوعات که به جاي دولت مجبور به تحمل هزينه مطالبات انباشته مردم شدند از بين رفتند و تعطيل شدند و با راهکاره هاي قانوني و شبه قانوني فرياد منتقدين به نجوا تبديل شد. (واقعا چقدر ديگه طول مي کشه که يه روزنامه پهلوان ديگه مثل سلام ۱۰ سال بتونه صريح و بي پروا از کسي مثل رفسنجاني انتقاد کنه؟)
- گروه هاي خودسر تقويت شدند و پشتوانه هاي محکم تري براي خودشون پيدا کردند و با انسجام بيشتر حالا اين توانايي رو دارند که در هر کار حکومت اخلال کنند.
- بخشهايي از جمهوري اسلامي قدرت پيدا کردند که با تمام توان جلوي دولت بايستند. مثل اتفاقي که تو افتتاح فرودگاه امام افتاد.
- فيلترهاي شوراي نگهبان براي جلوگيري از تکرار تجربه خاتمي ريزتر شد و ديگه غيرممکنه افرادي مثل نماينده هاي مجلس ششم سر کار بيايند.
- و و و ....

امروز ديگه موقع روي کار اومدن موسوي نيست. موسوي مي تونست در سال 76 مطالبات ميانه مردم رو تا حدي جواب بده و موانع عظيمي رو که اون موقع تازه داشتند بوجود مي اومدند هموار کنه تا در سال 84 رئيس جمهوري مثل خاتمي هم بتونه کار کنه . ولي امروز ديگه کاري از موسوي برنمياد و انتخاب رئيس جمهوري که براي اصلاح جامعه و جکومت هيچ کاري نتونه انجام بده تکرار تجربه تلخ خاتميه و اشتباهي بزرگتر از انتخاب خاتمي.
کساني هم که سعي در مطرح کردن موسوي دارند اگر در فکر خيانت به مردم نباشند قطعا نادانند.

دلم نمي خواست سياسي بنويسم. ولي دلم مي سوزه که يه عده قدرت طلب سعي دارند با مطرح کردن عده اي که هنوز حيثيت اونها براي مردم لکه دار نشده راهي براي ماندن در قدرت پيدا کنند و با تکيه بر محبوبيت ديگران به مقام هاي وزارت و نماينده مجلس و رئيس مجلس برسند و افتضاحي که تو اين ۸ سال بارآوردند رو ادامه بدهند.
ديروز داشتم دنبال سويچ ماشين مي گشتم که مامان گفت برادرزاده ام اون رو برداشته و گم کرده. (برادرزاده ام 5 سالشه) . خلاصه شروع کردم باهاش حرف زدن که اگه کليد بود يه جاي خوب مي رفتيم که فوري زير لب گفت : يعني شهر بازي ؟
گفتم آره.
خلاصه ۲ ۳ بار ديگه هي گفت اگه پيدا بشه مي ريم شهربازي. من هم گفتم آره ميريم.
کم کم شک کردم که نکنه کليد رو جايي انداخته که مي ترسه به ما بگه. براي همين شروع کردم باهاش حرف زدن و بعد از ۲۰ دقيقه گفت که رفته پشت بام و کليد رو انداخته تو کانال کولري که درش بازه و فعلا کولر نداره. بعدش هم گفت که بايد تو اون رو با چراغ قوه نگاه کنيم.
گفتم باشه و باهاش رفتم بالا. چراغ قوه داداشم رو که از دست همين فسقلي قايمش کرده بودند يواشکي گرفتم و رفتيم بالا و چراغ قوه رو بستم به نخ و فرستادمش تو کانال کولر که نزديک 12 متر طولش بود. خلاصه هرچي گشتم چيزي اون تو نبود و بعدش هم برادرزاده ام چراغ قوه رو گرفت که اونجا رو بگرده . (مثلاً)
خلاصه آخر کار معلوم شد که چون داداشم چراغ قوه رو از اين فسقلي قايم مي کرده اين بچه از گم شدن کليد ماشين استفاده کرده و اين نقشه رو چيده و چنان با جزئيات انداختن کليد رو تو کانال کولر تو ذهنش ساخته و براي من تعريف کرده که من باورم بشه و با چراغ قوه برم بالا تا اون هم بتونه از اين موقعيت استفاده کنه و چند دقيقه اي با چراغ قوه بازي کنه .

خلاصه اين بچه با همين نقشه زيرکانه من رو که بيشتر از ۵ برابر اون سن دارم نزديک ۲ ساعت سرکار گذاشت.