شب خاطره انگيزي بود . با دريا در حال گوش دادن به آهنگهايي بوديم که هر دو دوست داشتيم که حضرت عشق معجزه اي ديگر کرد و رخساري ديگر نمايان کرد و من سرشار از حس حقارت در برابر عظمت حضرت عشق در خودم فرو ريختم و به سجده افتادم .
اين شعر رو که به يادبود خاطره ديشب گفتم براي جاودانه کردن اين خاطره مي گذارم اينجا :
بر در آستان حضرت عشق
بيخود از خويش سجده آوردم
نقش چشمان او در آيينه
آتش افکند بر دل سردم
خيره شد چشم ما به چشم هم
اسم او را به لب چو آوردم
چو نهادم سرم به شانه او
شد تر از اشک چهره زردم
اشک من چشمه بود و دريا شد
نغمه خوان شد دل پر از دردم
با دو چشم تر از شراب وصال
باز هم رو به سوي او کردم
قلب من بسته نگاه او
من نخواهم دگر رها گردم
گشته غرقه سها به چشم او
عشق آتش زده به من هردم
سها (کوهمرد عاشق) – 8/3/85
دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵
جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵
گذشته ها 2
چند روز پيش رفتم دانشکده . البته دنبال يک CD نرم افزاري بودم . گفتم شايد بتونم اونجا پيداش کنم . بگذريم از اينکه هيچ چيز گيرم نيومد . ولي سيل خاطرات گذشته دوباره من را با خودش برد تا انتها . البته ديگه اونجا کسي را غير از يک دو نفر از دوستانم ، يکي دو نفر از استادها (زندي و خليفه لو) ، مسئول سايت کامپيوتر ، نگهبان و و مسئول دکه و يکي دو نفر از بچه ها آشنا نديدم و اين براي من که روزگاري از در دانشکده تا تو کلاس با همه آشنا بودم خيلي سخت بود .
اين چند تا عکس رو براي زنده نگهداشتن اين خاطره مي گذارم اينجا.
اين چند تا عکس رو براي زنده نگهداشتن اين خاطره مي گذارم اينجا.
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۵
گذشته ها
خودم رو امروز خفه کردم از بس که پاي اينترنت نشستم. وبلاگ خواني و عادتهاي قديمي و ... . ولي چيزي که خيلي من رو به صندلي پيچ کرده بود ، خوندن وبلاگ دوستان قديمي ، مخصوصا بچه هاي دانشگاه بود. يک دفعه پر زدم به چند سالي که تو دانشگاه بودم و همون جمع و کم کمک بغض دلتنگي اون روزها با دوستان خوبي که اگر وقت کنم شايد دو سه ماه يک بار بتونم باهاشون تماس بگيرم.
ياد شعري مي افتم که تو جشن فارغ التحصيلي خوندم :
خداحافظ اي راستين دوستان
وداع اي گلستان و اي بوستان
گلستان عمران خواجه نصير
به هر کنج تو خاطراتي اسير
به هر کنج تو ياد ياران دور
شود زنده و آيد اندر مرور
شدي خاطره رفتي اندر غبار
ولي زنده اي در دلم چون بهار
که تو مهد ما بودي و مام ما
که پر کردي از معرفت جام ما
حالا مي بينم که اون خداحافظي ، حداقل براي من واقعي بود و خيلي از دوستانم رو ديگه هرگز نديدم.
دو سه نفر که به دلايلي براي هميشه از دست رفتند.
چند نفر که ايران رو ترک کردند
بعضي ها رو به دليل قطع شدن کانالهاي ارتباطمون گم کردم
و اون هايي رو که هنوز مي تونم باهاشون تماس بگيرم ، اونقدر سرمون شلوغه که نمي تونيم هم رو ببينيم.
ياد شعري مي افتم که تو جشن فارغ التحصيلي خوندم :
خداحافظ اي راستين دوستان
وداع اي گلستان و اي بوستان
گلستان عمران خواجه نصير
به هر کنج تو خاطراتي اسير
به هر کنج تو ياد ياران دور
شود زنده و آيد اندر مرور
شدي خاطره رفتي اندر غبار
ولي زنده اي در دلم چون بهار
که تو مهد ما بودي و مام ما
که پر کردي از معرفت جام ما
حالا مي بينم که اون خداحافظي ، حداقل براي من واقعي بود و خيلي از دوستانم رو ديگه هرگز نديدم.
دو سه نفر که به دلايلي براي هميشه از دست رفتند.
چند نفر که ايران رو ترک کردند
بعضي ها رو به دليل قطع شدن کانالهاي ارتباطمون گم کردم
و اون هايي رو که هنوز مي تونم باهاشون تماس بگيرم ، اونقدر سرمون شلوغه که نمي تونيم هم رو ببينيم.
اشتراک در:
پستها (Atom)