یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

سوغاتي

سلام . دو مطلب از ماموريت به عنوان سوغاتي آوردم . 
1- از دهدشت رفتم اهواز تا با هواپيما برگردم تهران . اذان مغرب تو يكي از مساجد بودم كه پيشنماز آمد . جالب بود كه هر كس مي رفت جلو سلام مي كرد تا كمر خم مي شد و دست حاج آقا رو ماچ مي كرد . و جالب تر اينكه حاج آقا اصلا هيچ ممانعت نمي كرد و خيلي راحت اجازه بوسيدن دستش رو مي داد . به نظرم رفتارش جوري بوي تكبر مي داد . براي همين نمازم رو تنها خواندم.
2-فكر كنم خلبان داشت ما رو به زمين مي زد . تو فرودگاه مهرآباد كه داشتيم فرود مي اومديم ، قبل از رسيدن به باند خلبان ناگهان سرعت رو خيلي زياد كرد و بعد به جاي اينكه اول دو چرخ عقب هواپيما به زمين برسه و بعد چرخ جلو بياد رو باند ، هواپيما تقريبا با نوك فرود اومد . به گمانم خلبان موقعيت باند رو اشتباه تشخيص داده بود و براي جبران اشتباه مجبور به چنين مانوري شد .

هیچ نظری موجود نیست: