دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

گمگشته

1-حيف شد. خيلي دلم مي خواست اولين يادداشتم تو دوره جديد نوشتن شعري باشه که براي توچال گفته بودم . نزديک به 3 سال پيش . ولي متاسفانه هر چي گشتم پيداش نکردم . چون خيل وقت گذشته چيز زيادي ازش يادم نمونده . شايد شروعش اينطوري بود :

توچال ميان برف و سرما
آسوده و بي صدا غنوده
بسته است دو چشم دلربا را
بر بالش ابر سر نهاده

يا چيزي شبيه به اين ...

2- تو ديد و بازديدهاي عيد يکي دو بار سراغ کوهمرد رو ازم گرفتند و اينکه چرا ديگه نمي نويسم ؟ کاش اينقدر سرم شلوغ نمي شد و براي اينجا بيشتر وقت داشتم .

3- اگر براي وبلاگها شخصيت مجازي قايل باشيم مي بينيم که اونها هم متولد مي شند . مي ميرند . خوشحالي و غم دارند . باهم قهر و آشتي و حتي دعوا مي کنند . مثل همين کوهمرد به کما مي رند و بعد چند وقت به هوش مياند .
در حالي که وبلاگ آينه روحيات نويسنده اونه و فقط يک واسطه است براي ارتباط با جهان مجازي. درست مثل خود آدم که آينه روحشه و جسم فقط واسطه ارتباط با دنياي اطرافه.
شايد بشه گفت نسبت ما به وبلاگها مثل نسبت روح ماست به جسم ما .

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. اميدوارم سال خوبي داشته باشي. اين شعري كع گفتي رو حتما بگرد پيدا كن . و بزار تو وبلاگ. منتظريم.