شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

فوتبال

امروز بعد از ساعت اداري رفتيم سالني که بچه هاي شرکت براي فوتبال بازي کردن ( هر شنبه) اجاره کرده اند. از اونجا که خيلي وقت بود ورزش سنگين نکرده بودم خيلي سريع نفسم تنگ مي شد و مثل ناودان از من عرق مي ريخت .
ولي مشکل اصلي اونجا بود که مدير عامل شرکت تو تيم مقابل بازي مي کرد و من که هرجوري هست توپ رو از دست طرفم بيرون مي کشم جرات نمي کردم با خطا توپ رو از اون بگيرم يا سفت بازي کنم.
براي همين تنها کاري که مي تونستم انجام بدم اين بود که هروقت مديرعاملمون مي اومد جلو من مثل سايه مي چسبيدم بهش تا کسي نتونه بهش پاس بده !!!!

۲ نظر:

Shahed Rezamand گفت...

ايول به شما
خوب از چي ميترسيدي؟
ميترسيدي از حقوقت كم كنه؟

ناشناس گفت...

سلام.دلم لک زده واسه فوتبال.خوش به حالت...
احسان
noptse.persianblog.com