چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۲

يه ماجرا از سربازي :
ما ليسانس وظيفه ها بايد هفته اي يك شب تو ساختمان محل خدمت بمونيم. به عنوان افسر نگهبان . دو نفر هم سرباز بايد بمونند به عنوان نگهبان.
يكي از بچه ها برام تعريف كرده بود كه يكي از سربازها مي گه كه مي تونه روح احضار كنه . بعد هم همه بچه ها رو بيرون مي كنه و برق ها رو خاموش مي كنه و بعد از چند دقيقه بچه ها رو صدا مي كنه . وقتي روح رو احضار مي كنه همه ديدند كه پنجره خود بخود باز شد و وقتي ازش سوال مي پرسيدند چيزهايي تو اتاق خود به خود تكون مي خورد. اوج برنامه هم جايي بود كه يه كتري با طي فاصله 3 متري تو هوا تو دامن يكي از بچه ها افتاد . من وقتي اينها رو شنيدم ياد روح بدعنق مدرسه هري پاتر افتادم.
خلاصه بچه ها كه به شدت ترسيده بودند 3 4 نفري به سمت در هجوم مي برند و با زور بالاخره فرار مي كنند.
بعد از چند شب ، اون شبي كه من افسر نگهبان بودم اون سرباز دوباره همين بساط رو چيد . فكر كنم بيشتر براي ترسوندن من. غافل از اينكه من نكته كليدي براي نترسيدن رو مي دونم.
خلاصه دوباره همه رو بيرون كرد و همه چراغها رو خاموش كرد و بعد از 10 دقيقه ما برگشتيم تو اتاق. من ليوان چاي دستم بود و براي برداشتن قندون رفتم طرف تلويزيون كه يه دفعه يه چيزي تو تاريكي حس كردم .
حدسم درست بود و از نكته اي كه حدس مي زدم مطمئن شده بودم .
خلاصه مراسم احضار روح شروع شد. باز و بسته شدن پنجره ، سر و صداي كتري و سر و صداي اشياي اتاق. همه اينها رو در حالي كه تو تاريكي نشسته بوديم ديديم و شنيديم . ولي من اصلا نترسيدم. خلاصه بعد چند دقيقه مراسم تموم شد و ما اومديم بيرون تا مثلا اون سرباز روح رو برگردونه سر جاش.
وقتي برگشتيم تو اتاق فورا با يك نگاه چيزي رو كه مي خواستم پيدا كردم ....

نخي كه اون پسر به پنجره و كتري و .... بسته بود و لحظه اي كه من براي برداشتن قند بلند شدم اون رو زير چونه ام حس كردم !!!!!!!
انگار راستي راستي اينجا تعطيله ها . هيچ كس نمي پرسه تو ديگه كي هستي !!!! خوب عيب نداره . خودم كه مي تونم به خودم گوش كنم !!!!
وقتي همه مقامات كشور از رهبر و رييس جمهور و رييس مجلس و .... جوري حرف مي زنند كه معلوم مي شه اين انتخابات مجلس هفتم و ميزان شركت مردم در اون نسبت مستقيمي با بقاي جمهوري اسلامي داره ، به نظر شما تكليف مردم ايران ، به خصوص اون 20 ميليوني كه بار اول به خاتمي راي دادند چيه ؟؟؟؟؟

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۲

به شدت به يه مقدار وقت خالي احتياج دارم تا بتونم سري به كوهها بزنيم. آخه برف اومده و كوههاي شمال تهرام مثل عروسها خوشگل شده . دلم مي خواد هواي سوز دار و بادي كه برف رو تو صورتت مي كوبه دوباره تجربه كنم.
دلم پرواز مي خواد .....
يه مطلب جالب شنيدم :

من هر وقت گريه مي كنم ، تو رو توي اشكام مي بينم .
براي همين زود اشكهام رو پاك مي كنم ، تا كسي تو رو نبينه .

با تشكر از عزيز دلم كه اين مطلب رو به من نشون داد ...
چرا هر كي آمريكا دنبالشه ريش مي گذاره ؟ اون از ملا عمر با اون ريش خفن يك متري . بعدشم بن لادن شپشو و حالا صدام حسين سه تيغ ديروز كه با كمباين هم نمي شه ريشش رو زد ؟؟؟


راستي اين كراوات پل برمر خيلي بامزه بود . من رو ياد كاريكاتورهاي عمو سام مي انداخت . آخه شبيه طرح پرچم آمريكا بود !!!!
بعد از مدتها (نزديك 6 ماه ) اومدم دانشگاه. ولي غير از در و ديوار هيچ كس من رو نمي شناسه . ولي تا يه چرخ زدم 2 3 نفر از دوستاي خوبم اينجا پيداشون شد . خوبه كه ما همه با هم فكر اومدن اينجا به سرمون زد !!!
خيلي خيلي خوشحالم . ديروز وقتي برگشتم خونه و پدرم خبر دستگيري صدام رو داد از شدت خوشحالي مي خواستم جيغ بزنم . واقعا خبري از اين بهتر تو اين شرايط بود ؟ بازم در اين مورد مي نويسم....
به خدا من هستم ها . ولي خيلي وقت كم دارم. ولي دارم سعي مي كنم براي اينجا هم وقت خالي كنم . اگه بشه ...

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲

١- امروز روز قدسه و بازم راهپیمایی و این حرفها . تا اونجا که به من مربوط می شه هیچوقت تو چنین راهپیمایی شرکت نکردم. به نظر من تنها چیزی که اسرائیلیها و فلسطینیها احتیاج دارند اینه که واقعیت وجود هم رو بپذیرند ، اگرچه این واقعیت حقیقت نداشته باشه . بعد هم بدون دخالت هیچ کشور خارجی و با توجه به این واقعیت و دور از افراطی گری ، مشکلاتشون قابل حله .

٢- بگو زمان برگرده عقب .
اینو تو یه فیلم شنیدم و خوشم اومد .

٣- می خوام راجع به مصدق بیشتر بدونم . کسی منبع قابل اعتمادی راجع به افکار اون می شناسه به من معرفی کنه ؟ کتابی که نویسنده تحت تأثیر دوستی یا دشمنی با مصدق حرف نزده باشه ؟

٤- یه خبر جالب به نقل از روزنامه همشهری :
مدیر یک دبیرستان آمریکایی در یک جشن خیریه برای اینکه بچه ها رو تشویق به کمک کنه بهشون قول داد اگر بیشتر از ٢٠ هزار دلار جمع بشه اون یه قورباغه رو می بوسه . بچه ها هم برای دیدن این منظره بیش از ٢٠ هزار دلار کمک کردند و مدیر مجبور شد با کراهت یک قورباغه رو سر صف ببوسه !!!!

چهارشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۲

نماز جمعه این هفته اولین نماز جمعه ای بود که تو مصلای تازه ساز تهران برگزار می شد.
معمولا هم نمازجمعه هایی که رهبر امام جماعتشه شلوغ ترین نماز جمعه هاست. ولی جمعه تصاویری که پخش شد نشون می داد که فقط محوطه مصلی پر شده بود و حداکثر 2000 یا 3000 نفر بیرون مصلی بودند.یعنی در کل چیزی حدود 200 هزار نفر اونجا بودند.
از اونجا که دیگه نمی تونند با تراولینگ هایی که با هلیکوپتر انجام می دادند جمعیت رو بیشتر از اندازه واقعی نشون بدند فکر کنم تبلیغاتی های صدا و سیما خیلی ضرر کردند . و اگر از تصاویر ضبط شده برای دفعات بعد استفاده نکنند در نمز جمعه های دیگه دیدن اینکه نصف مصلی هم خالیه نباید کسی رو متعجب کنه . مگر اینکه دیگه تصویر از هلیکوپتر رو نشون ندند.

اخبار جوانه ها روز شنبه خبری پخش کرد مبنی بر استقبال پرشور جوانان و نوجوانان از نماز جمعه و با چند نفر مصاحبه کرد . جالب اینکه یکی از اونها یک پسر12 ،13 ساله بود به اسم محسن الله کرم. البته شما به دلتون بد راه ندید. آخه نه اینکه فامیل الله کرم خیلی زیاده ! ، پس احتمالا این آقا محسن با اون حاج حسین الله کرم معروف هیچ نسبتی نداره !!! شاید هم اومده بوده کارآموزی !!!!!!!!!

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲

اینم یک عکس فوق العاده جالب از منظره فراز قله اورست . با یک چرخش 360 درجه ای. (پانراما) . با تشکر از دوست خوبم آرش که این عکس رو برام فرستاد ...
روزنی بر بام و مهتاب و خدا
بوته یاسی
کنار پیچک خشکیده تن

قطره شبنم
نسیم صبح

چه مهتابیست چشمانت
و جان من چه بی تابست

شنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۲

دیروز فیلم نیمه پنهان تهمینه میلانی رو گرفتم . من خیلی فیلم نمی بینم.ولی اونقدر تعریف این فیلم رو شنیدم که رفتم سراغش .
با این همه حرفی که میلانی تو این فیلم به این نظام زده اگر قوه قضاییه تحملش می کرد و نمی گرفتندش خیلی تعجب داشت .
واقعا خیلی قشنگ حال و روز سیاسی های اون روزها و شاید این روزها رو تصویر کرده . به نظر من خیلی اثر قشنگ و عمیقی بود ...
یک ضرب المثل عربی درباره ازدواج و انتخاب :
در 7 ثانیه می توان عاشق شد .
در 7 دقیقه می توان به نیاز جنسی پاسخ داد ....
ولی اگر اشتباه کرده باشی تا 70 سال مشکل خواهی داشت .

چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲

بالاخره بعد از 2 روز دوباره قالب اینجا برگشت به وضعیت سابق. نمی دونم چی شد که یهویی قالبم پرید . برای همین 2 3 روزی با این وضعیت سر کردم تا امروز که بالاخره اشکالات قالبم درست شد و باز اومدیم خدمت انور شما .
(((((( -:- ))))))


خوبه من هر چی می نویسم اینجا خواننده ندارم . اونوقت تو یک مهمانی می فهمم که 4 5 نفر از فامیل ها اینجا رو کشف کردند . همه هم اتفاقی و از روی جستجو تو گوگل !!!!!!!!!!!!!!!

(((((( -:- ))))))


دوستان گرامی کجایید ؟ دلم تنگ شده بود برای همه تون ......

(((((( -:- ))))))


راستی این مطلب سیاه و سپید رو خوندید ؟ من که به شدت با همه حرفهاش موافقم . شما چی ؟؟؟

شنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۲

سعید مرتضوی (دادستان تهران) : شرايطی که در زندان های ايران وجود دارد افتخار آميز است.
زهرا کاظمی : من افتخار می کنم که در زندانهای ایران و به دست بازجوهایم کشته شدم !!!!!!!

(((((( -:- ))))))

وقتی به اصطلاح مستند سازان به اصطلاح دربند ایرانی آزاد شدند و به ایران اومدند و خاتمی که زمانی لقب مرد اصلاحات رو یدک می کشید بلافاصله پیام تبریک فرستاد ، به این نتیجه رسیدم که خاتمی اونقدر بزرگ نیست که لیاقت تبریک گفتن به شیرین عبادی رو داشته باشه . آخه درک انسانهای بزرگ لیاقتی می خواهد که امثال خاتمی از اون بی بهره اند . خاتمی همون بهتر که به صدا و سیمایی های لاریجانی تبریک بگه و کفش اونها رو لیس بزنه

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۲

من اصلا شانس ندارم ........
کلی خوشحال بودم که آموزشی آسون بود . ولی حالا که تقسیم شدیم می بینم که افتادم تو پادگان فرماندهی سپاه .
جایی که دفتر صفوی (فرمانده سپاه ) و بقیه است . به همین خاطر اینجا اصلا به سادگی آموزشی نیست .
مخصوصا با اون مسئول عوضی و زیرآب زنی که گیر ما اومده ....
امروز تا یک سرگرده رو دید شروع کرد زیر آب ما رو زدن که اینها بدترین افسرهایی هستند که تا حالا ما داشتیم و از این حرفا . حالم به هم خورد ازش . موقع اومدن هم به دژبانه گفت ما رو زودتر از 3 خلاص نکنه . باز خوبه دژبانه آدم بود و ما رو تا 14:15 بیشتر نگه نداشت .

یک نکته جالب :
نمی دونم تو مساجد و نماز جمعه تکبیر و شعار مردم رو دیدید یا نه ؟
جزء تفکیک ناپذیر این شعارها مرگ بر ضد ولایت فقیه است . ولی چیزی که خیلی جالب بود اینه که تو پادگان آموزشی ما خبری از این شعار نیست . اصلا بعد از نماز کسی تکبیر نمی گه . تنها شعاری هم که ما می دادیم موقع رژه بود که می گفتیم الله اکبر .... پاینده رهبر
و تکبیر هم به شکل الله اکبر ... خامنه ای رهبر بود . در حالی که من فکر می کردم تو سپاه باید شعارهای خیلی تندی بشنوم .ولی این طور نبود ...

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۲

سلام.
من برگشتم. 2 روزی هست که اومدم. آموزشی تموم شد و شنبه باید خودم رو معرفی کنم . یه عالمه نکته از این دو ماهی که تو محیط سپاه زندگی کردم دارم . سعی می کنم به تدریج بعضی هاش رو بگم ...

یکی از بهترین خاطرات این چند وقت من اونجا شنیدن خبر برنده شدن شیرین عبادی بود . و یکی از بدترین خبرها حرفایی که خاتمی در این مورد زد. البته مدتهاست ثابت شده از دیگ خاتمی آش درست نمی شه . ولی انتظار نداشتم مردی که ادعای صلح و گفتگوی تمدنها و هزار تا بحث الکی دیگه اون ... خر رو پاره کرده بود به این صراحت درون خودش رو بریزه بیرون . هر چند مایه خوشحالیه تا اگر شرایطی پیش اومد تا خواستیم رای بدیم دیگه به تیپ و لبخند رای ندیم. چون بعدا اشک ما در میاد.

البته یادم نرفته روزهایی رو که خاتمی پشت دانشجوها رو تو 18 تیر خالی کرد. هر روز دانشجوها داد میزدند خاتمی بیا اینجا و اون مثل یه موش چپیده بود تو سوراخ که من مریضم . وقتی همه جا آروم شد تازه سیدخندان یادش افتاد دانشجوها هم آدمند . اون روزها همین شیرین عبادی تو دادگاههای انقلاب با جون و دل سعی داشت حکم بی گناهی دانشجوها رو بگیره. و تاسف داره وقتی می بینی کسی که با رای دانشجوها و جوانها اومد رو کار حالا سعی در تخریب چهره مدافع راستین دانشجوها داره .
تنها دلیلی که می تونم پیدا کنم برای این رفتار حسادته . آخه تو این شرایط که به مردم ثابت شده خاتمی هیچ حرف تازه ای نداشت و همه از مرگ سیاسی خاتمی و اطرافیانش و اصلاحاتی که اون ادعا می کرد حرف می زنند ، و خاتمی سعی داره با زدن حرفای دهن پرکن و بچه گول زن همیشگی بگه من هنوز محبوبم و دروغ نگفتم ، یک دفعه شیرین عبادی مرکز توجه جوانها و مردم میشه . اون هم به خاطر عمل به چیزهایی که خاتمی فقط حرف اونها رو زد. به نظر من خاتمی از حسادت و از وحشت اینکه رهبری اجتماعی مردم رو از دست بده سعی کرد خودش رو با زدن این حرفها تو جایگاهش تثبیت کنه . غافل از اینکه جایگاه اون پیش مردم اندکی بعد از انتخابات 80 فرور یخت .

جمعه، مهر ۰۴، ۱۳۸۲

سلام. من ٢ روزه که اومدم تهران براي مرخصي. ولي الآن ديگه بايد برم. يه عالمه خاطره دارم از اين ٢٠ روز. اميدوارم زود تموم شه اين روزها و همه ش رو براتون تعريف کنم ...

سه‌شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۲

سلام آخر
من امشب ساعت ٣٠/٢١ حرکت مي کنم به سمت کرمانشاه . اگر خدا بخواد و مشکلي پيش نياد ٦ صبح کرمانشاه هستم و ٧ صبح کيلومتر ٢٠ جاده کامياران و آغاز خدمتي که تا امروز ٩ روزش رسما گذشته ...

٥ شنبه پشت ترمينال غرب در حالي که من و عزيز دلم سوار موتور بوديم يک دفعه لاستيک جلو ترکيد و ما چپ شديم . خوشبختانه غير از چند تا خراش و زخم کوچيک اتفاق ناجور ديگه اي نيفتاد . ولي تا ٢ روزي من و عزيزم تو شوک اين اتفاق بوديم ...

چند روز پيش تو خط ويژه ميدان فردوسي پليس جالبي رو ديدم که با موتورش راه ماشينهايي رو که خلاف مي اومدند سد کرده بود تا اونها مجبور بشند برگردند و اصلا اصراري به استفاده از قبض جريمه نداشت ...

يک خبر خيلي جالب هم تو روزنامه ها ديدم . يک قاضي جوان ١٧ ساله اي رو که محکوم به ٩١ روز حبس شده بود به کاشتن ٩١ درخت در تهران و حومه (يک درخت به ازاي هر روز حبس) محکوم کرد . جدا که چه قاضي خوب و با انصافي ...

خوب ديگه وقت خداحافظيه . خداحافظي که حداقل ٥٦ روز طول مي کشه . ولي اگر تونستم اين مدت رو کمتر مي کنم . خيلي دلم براي همه تون تنگ مي شه.
شادي روزافزون همه شما آرزوي منه ...
خداحافظ

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

١- آقا ما امروز رفتيم پادگان . قرار بود ساعت ١١ اونجا باشم . ولي من مثل آدمهاي هول سربازي نديده نديد بديد ساعت ده و نيم اونجا بودم . آخه فکر کردم کار نظامه و بايد نظم توش باشه . خلاصه رسيديم و ديديم نزديک به ١٥٠ نفر ديگه همين فکرها رو کردند و پشت در منتظرند .
تا ساعت ١١ تعداد ما نزديک به ٢٠٠ نفر شد .
ساعت ١١ و ٧ دقيقه : هنوز هيچ خبري نيست .
ساعت ١١ و ربع : يک نفر اومد و همه گوشيهاي موبايل رو جمع کرد .
ساعت ١١ و ٢٠ دقيقه : بالاخره يکي اومد و مارو تو ٦ ستون روي زمين نشوند .
ساعت ١١ و ٢٥ دقيقه : بالاخره رفتيم تو پادگان .
ساعت ١١ و نيم : پشت در حسينيه . مسوول هماهنگ کننده نيست. بازم انتظار
ساعت ١١ و ٤٥ دقيقه : بالاخره در حسينيه باز شد و ما رفتيم تو و نشستيم رو زمين
ساعت ١٢ و ١٥ دقيقه : کسي که دنبال دفترچه ها به نظام وظيفه رفته بود و انصافا با اين کارش خيلي زحمت ما رو کم کرد برگشت . اول بابت تاخيرش عذر خواست . رفتار مودبانه اي داشت که عجيب بود. ولي خودش توضيح داد که چون ما افسر هستيم و تحصيل کرده هستيم با لحن خشک و نظامي با ما صحبت نمي کنه . در طي صحبت مدام با کلماتي مثل خواهشا و .. از ما مي خواست که صحبت نکنيم .
ساعت ١٣ : کار تقسيم سري اول تموم شد و کار تقسيم سري دوم يعني ما نيم ساعت بعد شروع مي شه.
ساعت ١٤ : تکليف ها همه روشن شده. محل خدمت آموزشي من : ساعت ٨ صبح ١٢ شهريور . پادگان شهداي کرمانشاه .
نکته جالب تعهدي بود که ما داديم . مبني بر اينکه هرجايي که ستاد مشترک سپاه دستور داد خدمت کنيم و اعتراض و درخواست انتقال نداشته باشيم .
ساعت ١٥ : بابا تموم شد ديگه . من ساعت ١٥ خونمون هستم ديگه ........

٢- من نمي دونم اين همه جنجال سر قانون جديد انتخابات مجلس براي چيه . چون حتي اگر اين قانون هم تصويب بشه و دموکرات ترين انتخابات دنيا هم اينجا برگزار بشه اتفاقي که مي افته اينه که مثل انتخابات شوراها مردم نمي رند راي بدند و در نتيجه محافظه کاران با راي اقليتيشون مجلس رو هم مثل شوراها دوباره دست مي گيرند و در اولين اقدام قانون رو بر مي گردونند به همين وضع فعلي و يا شايد هم سختگيرانه تر و يا به تعبير بعضي ديوانه هاي دوم خردادي : بدتر .

٣- اشتباه نشه ها : تو پادگان سپاه جوگير نشدم . ولي کم کم دارم واقعا دارم به اين نتيجه مي رسم که ملت ايران بزرگترين فريب تاريخي خودش رو از خاتمي خورده ....

دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۲

١- بالاخره تكليف من معلوم شد . فردا ساعت ۱۱ صبح بايد خودم رو به پادگان رجبي پور معرفي كنم . پس تا اينجا گذروندن دوره سربازي من تو سپاه قطعي شده ....

٢- تو نظرهاي مطلب قبلي من يك نفر به نام حاج رضا نوشته :
سلام من بعنوان يکي از همانها که در فتح قله سبلان شرکت داشتم در خصوص جمع آوري زباله ها تذکر دادم مسئولين مربوطه مي گفتند بعد از پايان فتح گروهي از کوهنوردان حرفه اي سپاه نسبت به جمع آوري زباله ها اقدام مي کنند و انشالله اقدام کنند اما در خصوص فضولات آيا فکر نمي کني غلو مي کني زيرا در هر مقر دستشويي صحرايي درست شده بود که بعد از پايان فتح بر چيده مي شد و خود برف و باران و تغييرات جوي کوهستان را مانند روز اول پاکيزه مي سازد اما اگر پلاستيکها و ذبله هاي دفع نشدني جمع نشود واقعا جاي تاسف است ولي شما از منظري ديگر هم مي توانستيد به اين فتح نگاه کنيد هميشه براي يک آباد کردن خرابي هاي هم وجود دارد که به مرور خرابي ها جاي خود را به آباداني مي دهد .

در جواب ايشان بايد بگم
اول :كساني كه ۲ تا ۳ هفته بعد هم به قله دماوند رفته بودند هنوز از آشغالهايي كه ريخته بود شكايت داشتند.
دوم :شما فكر مي كنيد براي آشغالهايي كه ۱۴۰۰۰ نفر تو كوه بريزند چند نفر كوهنورد حرفه اي احتياجه ؟ و آيا سپاه اين تعداد افراد رو مامور كرده يا نه ؟
سوم : فرمانده اين عمليات چيزي راجع به ساختن دستشويي يا خوابگاه براي اين نيروها نگفت . فقط گفت كه سپاه قصد داره تو جبهه هاي مختلف اقدام به ساخت حسينيه كنه .
چهارم : به نظر شما بايد ما فضولات خودمون رو تو طبيعت بكر رها كنيم تا بارندگي و طبيعت بعد از مدتها بتونه اون رو از بين ببره ؟
پنجم : به نظر شما اين فتح به نظر شما اونقدر ارزش داشت كه ما سمبل ايران زمين رو كه دماوند عزيز باشه خراب كنيم ؟

٣- يک خاطره ديگه راجع به دماوند : من کلا سه بار به دماوند رو صعود کردم . دو بار سال ٧٩ و يک بار سال ٨٠ . سال ٨٠ وقتي صعود کرديم يک هفته بعد از صعود سراسري سپاه بود و وقتي رسيديم به قله با کمال تاسف ديديم که نشانه هاي صعودهاي قبلي رو که بصورت پلاک روي سنگهاي قله پيچ شده بود و من خيلي اونها رو دوست داشتم ، بخصوص يکيش که يادواره صعود سراسري سال ١٣٤٩ بود و با نشان فروهر مزين شده بود ، همه رو کنده بودند و به جاي اونها فقط يک پلاک روي قله مونده بود که يادواره صعود سپاه رو به قله نشون مي داد.

٤- امشب بايد با موهام خداحافظي کنم . مخصوصا که اين چند وقت چون قرار بوده از ته بزنمشون ديگه کوتاهشون هم نکردم و حالا حسابي بلند شده . الآن هم خواهرم داره سعي مي کنه به زور ژل و شونه و ... کاري کنه که لااقل يه خورده موهام صاف شه ...

٥- من تو اين مدتي که سربازي هستم سعي مي کنم از طريقي بلاگم را آپديت کنم . اگر هم نشد سعي مي کنم خاطرات هر روزه رو بنويسم و بعد تو اولين فرصت همه رو يک جا بنويسم . اميدوارم از پس اين کار بر بيام ...

شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۲

مي دونم اين روزها تو شهر اطلاعيه صعود سراسري سپاهيان و بسيجيان ( ١٤٠٠٠ نفري ) به قله سبلان و يک ميليون نفر به قلل سراسر کشور رو ديديد يا نه ؟
پارسال همين موقع ها يک اقدام مشابه انجام شد و آقايان در يک اقدام نمايشي برنامه صعود به دماوند و قلل سراسر کشور رو اجرا کردند. منتها اين کار اونها منجر به يک فاجعه شد. چون کوهنوردهايي که بعد از اونها به دماوند صعود کردند ديدند که سرتاسر دماوند پر از آشغالهايي شده بود که اونها ريخته بودند.
مي گفتند بارگاه سوم که پناهگاه جبهه جنوبي دماونده تا يکي ده هفته از بوي تعفن کثافتکاري اونها که کنار پناهگاه خودشون رو راحت کرده بودند غير قابل تحمل شده بود.
از همه بدتر اينکه اين صعود رو اونها از ١٦ جبهه مختلف به دماوند انجام دادند. آخه کوهنوردها همه تا اونجا که مي تونستند مسيرهاي اصلي دماوند رو پاکسازي کردند . ولي مسيرهاي فرعي که سال تا سال کسي از اونها عبور نمي کنه چي ؟
خلاصه سمبل ايران با اين شيرين کاري اونها تا مدتها آلوده مي مونه.
حالا اين حضرات مي خواند سبلان عزيز رو هم قرباني اين شيرين کاري خودشون بکنند.
اين براي من واقعا غير قابل تحمله. ولي من غير از اينکه اينجا اعتراضم رو نشون بدم چي کار مي تونم بکنم ؟
شما هم اگر به اين کار اعتراض داريد اين موضوع رو تو بلاگتون منعکس کنيد . شايد فرجي شد ...
و در آخر حرفهاي حسين :
سلام
ميخواستم يک چيزي بپرسم ؟
شده شما جايي بريد ولي دلتان جاي ديگر باشد . براي من که پيش نيامده چون من معتقدم هر جا که دل باشه خوشي اونجاست مگه نه؟
و اما اين کوهمرد عاشق شما بدون عزيز دلش (مثلا) رفت کوه
امضا : عزيز دل حسين

سه‌شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۲

يک عالمه حرف دارم که بزنم. حيف که کار زياد نگذاشته اين چند وقت مرتب بنويسم.
و اما گزارش روز جمعه اصفهان ما :
جمعه رو کلا گذاشته بوديم براي بازديد از مکانهاي تاريخي دور ميدان نقش جهان . با توجه به گرمي هوا طبق معمول صبح رو خونه مونديم و بعد از ظهر رفتيم ديدن ميدون.
اولين جايي که رفتيم عالي قاپو بود که ديدنش خيلي لذت داره. ولي تو عالي قاپو خيلي دلم گرفت. آخه يک مشت آدم نفهم روي نقاشي هاي ٤٠٠ ساله يادگاري کنده بودند.
محل بعدي که واقعا ديدني بود مسجد شاه يا مسجد امام فعلي بود . شاهکاريه اين مسجد به خدا. هم وسعتش و هم قشنگيش هردو تکه.
آخرين جا هم مسجد شيخ لطف الله بود.
بعد از تموم شدن ديدن اين اماکن ، دور ميدون نقش جهان درشکه سواري کرديم که خيلي خيلي مزه داد.

شنبه ، اصفهان :
شنبه آخرين روز اقامت ما تو اصفهان بود . ساعت ١٣/٣٠ بليط داشتيم براي تهران. براي همين سريع جمع و جور کرديم که قبل از اومدن بتونيم از کليساي وانگ هم ديدن کنيم. ولي وقتي به اونجا رسيديم ديديم که به علت شهادت حضرت فاطمه کليسا تعطيله.
اگرچه حالمون گرفته شد. ولي از اونجا رفتيم پل مارنان که نزديک ما بود. خيلي پل قشنگيه. منظره هاي قشنگي داره. صداي آب که مي ريزه آدمو به يک خلسه قشنگ مي بره. در حالي که آرامش سمت ديگه پل آدمو با خودش همراه مي کنه.
آخرين جايي هم که رفتيم باغ پرندگان بود که واقعا خاطره خيلي خوشي داشت.
باغ پرندگان محليه که انواع پرندگان غير گوشتخوار و گوشتخوار اونجا زير يک توري بزرگ آزادانه زندگي مي کنند و بازديدکننده ها مي تونند کنار اونها بروند. خيلي پرنده هاش خوشگلند . خلاصه خيلي جاي خوبي بود.
بعد هم که به سرعت برگشتيم تهران و ٨ شب خونه بوديم.
-------------------------------------------------

اين چند وقته چند تا کار کردم که خيلي وقت بود مي خواستم انجام بدم. بالاخره وقت کردم و تونستم فيلم ماتريکس ١ رو ببينم. واقعا که خيلي قشنگ بود. حالا مي فهمم که چرا همه اينقدر تعريف مي کردند.
کار ديگه اي که کردم مطالعه ٤ جلد داستان هري پاتر بود که آخريش طي ٩ ساعت مطالعه مداوم ديشب تموم شد. واقعا که شاهکاره. شاهکار. خيلي وقت بود که داستاني من رو اين طوري جذب نکرده بود.
کلي هم کارهاي خرده ريز کردم که تا حالا وقتي براي انجامشون نداشتم.
-----------------------------------------------------------------

ديروز وقتي داشتم از کنار يک ماشين با موتورم رد مي شدم مسافر اون ماشين بي هوا در رو باز کرد و در ماشين با شدت خورد به کنارم. شدت ضربه اونقدر بود که انگار کسي منو هول داده باشه خوردم زمين. هميشه آه و ناله همه از دست موتوري ها بلنده. ولي کيه که به شکايت ما از ماشينها گوش کنه ؟
يک ماشين حق داره هرجا بخواد وايسه . حتي اگر اونجا لاين ٣ اتوبان باشه تا مسافر سوار يا پياده کنه. مي تونه تو خط ويژه بياد . مي تونه هر جا بخواد يهو بزنه رو ترمز و ....
ولي موتور بدبخت اسمش بد در رفته . چه مي شه کرد ؟

جمعه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۲

امروزمون هم خيلي خيلي خوش گذشت . البته صبح كه جايي نرفتيم. ولي بعد از ظهر رفتيم بيرون. حوالي ساعت ۵ بعد از ظهر.
اولين جايي كه رفتيم چهل ستون بود. يه عالمه عكس انداختيم و گشتيم . انصافا كه اين كاخ چهل ستون خيلي خوشگله. ولي حيف كه آب استخرش تميز نبود تا اون منظره رويايي چهل ستون رو بشه ديد. تازه يك نمايشگاه سفالگري و يك نمايشگاه مينياتور هم همونجا برپا بود. خيلي قشنگ بود و كيف داد.
بعدش هم رفتيم ميدون نقش جهان. البته بازديد از مسجدها و عالي قاپو رو گذاشتيم براي فردا. ولي امروز كل بازار اصفهان رو گشتيم . خيلي چيزهاي جالبي ديديم.
چيزي كه من خيلي خوشم اومد و خريدمش يك جا سوييچي بود كه توش يك عقرب خشك شده داره.خلاصه نبينم از اين به بعد چپ نگاه كنيد ها.
خلاصه بعد از ۴ ساعت گشتن بازار ، با عزيز دلم با هم شام رفتيم بيرون كه خيلي خوب بود. جاي همه شما خالي. خلاصه امشب به من و عزيز دلم خيلي خوش گذشت.

چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲

و اما امروز ما :
اول رفتیم منارجنبان اصفهان . دفعه پیش حدود ۱۵ سال پیش که اومده بودیم اصفهان منارجنبان بسته بود. ظاهرا چون بعضی جاها ترک داشت جلوی مناره ها رو دیوار کشیده بودند. ولی امسال ۱ ساعت به ۱ ساعت یک نفر از خودشون می اومد و مناره ها رو برای مردم تکون می داد. خیلی جالب بود. وقتی دیوار این مناره رو تکون می دادند حرکت اون یکی مناره رو می شد دید. خلاصه زود برید ببینیدش.
بعدش نوبت سی و سه پل بود. کلی چرخ زدیم و گشتیم تا غروب شد. بعدشم سوار قایق شدیم و رفتیم عاشق سواری. جای همه خالی. خیلی خوش گذشت. شب هم که شد چراغ های سی وسه پل رو روشن کردند . خیلی منظره قشنگی داشت.
آخرین جایی که رفتیم پل خواجو بود. چند تا عکس انداختیم. جالب اینکه اونجا بهزاد خداویسی رو هم دیدیم.
فردا اگر خدا بخواد می ریم میدان نقش جهان. فکر کنم تا شب سرمون گرم باشه...
سلام
من رسيدم اصفهان. ديشب ساعت ۱۱ شب راه افتاديم و ۶ صبح رسيديم اصفهان. جاتون خالي . آي خوابيديم تو ماشين.
حالا هم اينجا خونه خاله جونم هستم.
سوغاتي سفارش نديد كه نمي يارم. ولي جاي همه تون رو خالي مي كنم.
امروز اگر بشه ميريم منار جنبون و سي و سه پل و پل خواجو.
فردا رو خدا مي دونه....

دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۲

خوب اينم از اصفهان رفتن ما که قطعي شد...
ما فردا شب ساعت ١١ راهي اصفهان هستيم و اگر خدا بخواهد ساعت ٦ صبح اونجاييم .
اگر تونستم اين چند شب هم از اونجا هر چند کوتاه مي نويسم .
چند روز پيش از جلوي دانشکده سابقم رد مي شدم . از سر کنجکاوي از نرده ها تو رو نگاه کردم که ببينم چه شکليه و چه خبريه. توجهم به کاغذ بزرگي جلب شد که بالاش نوشته بود :
بيانيه انجمن اسلامي دانشجويان در اعتراض به دستگيري فعالان سياسي خطاب به سران سه قوه و رهبر
و بعدش ديگه هيچي تو نامه به جز مهر انجمن اسلامي به چشم نمي خورد.
به نظر من پيام اين نامه سفيد از ١٠٠ تا اعتراض بلند تر بود . به نظر شما چي ؟

-----------------------------------------------------------------------------

ياد سال اول قبولي دانشگاهم افتادم . سال ٧٥ و سال آخر سلطنت اکبرشاه اول !!!! انجمن و بسيج که اون موقع مثل هم بودند رو همه کارها دست گذاشته بودند و از اردوي پيش دانشگاهي به اين طرف هميشه مرتب اسم اونها به گوشمون مي خورد.
اواخر ترم دوم تحصيلي بود که انتخابات رياست جمهوري بود. يادمه که همه به اتفاق باور کرده بوديم که ناطق نوري برنده بي چون و چراي انتخاباته ...
يادمه که روزي ١٠ تا ٢٠ بار مجبور به تحمل قيافه ناطق تو اخبارهاي مختلف تلويزيون بوديم ...
يادمه که وقتي تو بزرگراه رسالت از جلوي پوستر ناطق که تمام نماي يک ساختمون ٣ طبقه رو پوشونده بود گذشتيم من گريه ام گرفت بابت پولي که براي اين تبليغات صرف مي شه ....
يادمه که صبح روز سوم خرداد همه تو حياط دانشکده جمع شده بوديم و گوش به بلندگوي حياط تا نتايج انتخابات رو بشنويم و وقتي گفت سيد محمد خاتمي تا اين لحظه با ٦ ميليون راي از ناطق با ١ ميليون راي جلو افتاده از خوشحالي تو بغل هم پريديم ...
يادمه ٢ خرداد سال ٧٧ که به خاطر دست زدن دانشجوها تو سخنراني خاتمي تو قم عزاي عمومي شد و طلبه ها کفن پوش تظاهرات کردند ...
يادمه سال ٧٨ که پنجشنبه با خبر بهت آور حمله به دانشگاه تهران شوکه شديم و شنبه که به دانشگاه رفتيم دانشگاه رو سياه پوش ديديم در عزاي اين غم
يادمه بهمن سال ٧٨ و انتخابات مجلس و پاي تلويزيون نشستن ها و از شنيدن اسم برنده ها ذوق کردن . تا اونجا که از شنيدن خبر پيروزي عبايي خراساني بر فاکر تو مشهد به هوا پريدم ...
يادمه شنيدن خبر تبرئه سردار نظري و ...
يادمه شنيدن خبر توقيف يکباره ٢٠ روزنامه تو يک روز و شنيدن فرياد خشمالود دانشجوها تو محوطه دانشگاه ها
يادمه شنيدن خبر ترور حجاريان
يادمه شنيدن خبر تبرئه سعيد عسگر
يادمه نامه ١٦ مرداد رهبر به مجلس
يادمه ...
آره يادمه و اين ياد ها هميشه بايد يادم بمونه ....

یکشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۲

١- چهارشنبه پيش (اول مرداد) يکي از بهترين روزهاي عمرم بود. بعد از تحمل دوران دوري که به اجبار شرايط کاري برام پيش اومده بود بعد از ١ هفته عزيز دلم رو ديدم. هنوزم وقتي به اون روز فکر مي کنم مي بينم ته دلم از خوشحالي قند آب مي شه . از بس که خاطره اونروز قشنگه برام.
٢- من چهارشنبه با عزيز دلم مي رم اصفهان. اولين سفرمونه . خيلي خيلي خوشالم. براي همين خيلي حالت ذوق زدگي دارم.
٣- امروز بايد برم واکسن هامو بزنم براي سربازي. بله ديگه . ٢٨ روز ديگه بيشتر تا شروع يک دوران جديد تو زندگيم نمونده. دوراني که اميدوارم ازش سربلند بيام بيرون.
٤- چهارشنبه پيش وقت دندون پزشکي داشتم . به ضرورتي صبح نزديک ٢٠ هزار تومن که تو جيبم بود خرج شده بود و من هم نيم ساعت مونده به وقت دندون پزشکي ، تازه پايين تر از کهريزک و تو ٤٠ کيلومتري محل مطب بودم. خلاصه در حالي که هيچ جا سرعتم کمتر از ٦٠ تا نشد با ١ ربع تاخير رسيدم به مطب و طبيعتا وقت نشد که برم خونه و پول بردارم . خلاصه رفتم تو و دندونم که اول گفته بودند پر کردن معموليه کارش به عصب کشي رسيد و خرجش از ٦٠٠٠ تومان شد ٢٧٠٠٠ تومان. موقع تصفيه به پرستار گفتم فعلا ٤٠٠٠ تومان بيشتر همرام ندارم.
يک دفعه اين خانم پرستار انگار مي خواد بقيه رو از جيب خودش بده با کمال تندي شروع کرد که آخه کي با ٤٠٠٠ تومان مي ره دندون پزشکي و شما چرا پول با خودت برنداشتي و ....
خلاصه اينقدر گفت که من خودم هم شک کردم که نکنه من قراره بقيه پول اينها رو ندم ؟
فردا که وقت بعديم بود من اول بقيه پول (٢٣٠٠٠ تومان)رو يک جا تصفيه کردم تا ديگه گير همچين آدمهايي نيفتم.
وقتي هم داشتم مي اومدم بيرون به دکترم که حالت رياست بر اون مجموعه رو داره ، با اينکه هميشه از زيرآب زني متنفر بودم ، قضيه رو گفتم و گلايه کردم. آخه دکتر خيلي آدم با اخلاقيه . که شنيدن اين مساله کلي باعث ناراحتيش شد.
الآن هنوز ناراحتم که چرا مجبور شدم اين کار رو بکنم. ولي شايد بعضي وقتها آدم بايد تحملش تموم شه تا هر کسي به خودش اجازه نده با غرور آدم بازي کنه.
٥- بالاخره راه حل مشكل بلاگ لت رو پيدا كردم . اگر شما هم از اين سرويس استفاده مي كنيد بايد نوشته هاتون رو بصورت يونيكد بنويسيد (مي تونيد از مبدل يونيكد كه اون كناره براي اين كار استفاده كنيد) و پابليش كنيد تا تو ايميلي كه براتون مياد نوشته هاتون فارسي و درست بياد....

چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۲

اين با يونيكد كار مي كنه ؟

یکشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۲

باور کنيد من تابحال نديده بودم به خواسته ما اينجوري احترام بگذارند. شرکت Gyganet تمام آدرس وبلاگ هايي رو که بسته بود باز کرد . اونهم تو ٢ ساعت .

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۲

نامه سرگشاده به مديران گيگانت :

مديريت محترم شرکت گيگانت
با سلام
احتراما به اطلاع مي رساند که با کارت خريداري شده از شرکت شما کليه آدرس هاي منتهي به Blogspot.com مسدود شده و غير قابل دسترسي مي باشد. از آنجاييکه در تماس با شرکت شما جواب قانع کننده اي دريافت نکردم متوجه شدم که اين مساله ناشي از فيلترگذاري آن شرکت بر وبلاگ ها مي باشد.
از آنجاييکه مشابه اين قضيه چندي پيش و با اقدام شرکت پارس آنلاين اتفاق افتاد و نهايتا به دستور شرکت مخابرات اين شرکت اين اشتباه خود را جبران کرد و تصميم اجرا شده را ملغي کرد و از آنجاييکه وبلاگ ها در هيچ يک از دسته بندي هاي سايت هاي ممنوعه (پورنو و سياسي ) قرار نمي گيرند ، لذا اينجانب به عنوان يکي از کاربران شما و به عنوان کسي که حق آزادي من در استفاده از جريان اطلاع رساني سالم با اين اقدام شما به شدت مخدوش شده درخواست مي کنم نسبت به رفع فيلترگذاري انجام شده بر وبلاگ ها در اسرع وقت اقدام کنيد .

با احترام
واقعا که ما ايرانيها بدبخت ترين مردم دنياييم . هنوز جنجال شرکت پارس آنلاين و گندي که زده بود نخوابيده که شرکت Gyganet که يکي ديگه از توزيع کننده هاي بزرگ اينترنت تهرانه طي يک اقدام احمقانه بلاگ هاي بلاگ اسپات رو بست. خوشبختانه هنوز به عقل اين نفهم ها نرسيده که مي شد blogger رو ببندند و من مي تونم اين نوشته رو بنويسم.
زنگ زدم به شرکت Gyganet و به بسته شدن بلاگ ها اعتراض کردم. مسوولي که جواب مي ده با وقاحت و پشت سر هم تکرار مي کنه که ما پروکسي نداريم. بهش مي گم من خودم با کارت شما و با سايت هايي که پروکسي رو دور مي زنند تونستم همون سايت ها رو باز کنم .
ميگه نه ! شما اشتباه مي کني . ما پروکسي نداريم.
آخر هم مثلا اومد زرنگي کنه . به من ميگه سريال کارتتون رو بديد تا چک کنيم.
تو دلم بهش گفتم غلط کردي . خر خودتي...
با عصبانيت بهش مي گم لازم نيست و قطع مي کنم.
اگر دلتون مي خواد به اين شرکت اعتراض کنيد آدرس ايميل اونها به اين قراره :
info@Gyganet.com

جمعه، تیر ۲۷، ۱۳۸۲

با زهم حس آشناي پرواز در اوج
حس آشناي بوسه نسيم قله ها
حس آشناي گام زدن بر چکاد سرفراز
حس غريب کوچکي در کنار عظمت کوه
باز هم کلام آشناي کوهنوردان که چون سرودي در تنت جاري مي شود
کلامي که يک دنيا معنا در خود دارد
« خسته نباشيد »
خسته نباشي که گام در اين راه نهادي
خسته نباشي که چنين بي مهابا ، بي هراس شب رو به فراز کردي
پيش برو
خسته نباشي کوهمرد
پيش برو که تا قله گامي بيش نمانده
پيش برو که کوه آغوشش را براي در برگرفتنت باز کرده
پيش برو و خسته نباشي
--------------------------------------------------------------

امروز رفته بودم دارآباد. يعني ديشب ساعت ٧ شروع کردم . آخه روزها خيلي گرمه و ترجيح دادم شب حرکت کنم.
خلاصه شروع کردم بالا رفتن . ولي نزديک غروب تصميم گرفتم از طرف چشمه درازلش ادامه مسير بدم و اين بزرگترين اشتباهم بود. بعد از رسيدنم به چشمه تا ساعت ٥/٩ استراحت کردم و بعد شروع کردم به بالا رفتن. تا يه جايي از مسير قبلي بهتر بود. ولي درست زير خط الراس يک تيکه به شدت ريزشي بود و من هم با وجود اينکه نور تهران مسيرمو روشن کرده بود ، ولي گاهي پاکوب رو گم مي کردم و خلاصه فلاکت و بدبختي. فکر کنم نزديک ساعت ١٢ شب بالاخره رسيدم رو خط الراس. منتها چون شب بود مدام تو تخمين فاصله اشتباه مي کردم .
کلا صعودهاي شبانه احتياج به روحيه بالا و صبر خيلي زيادي داره. چون به خاطر تاريکي نمي تونيد فاصله رو درست تشخيص بديد و ضمنا منظره کوه تو شب زياد جالب نيست. چون هرسنگ و بته اي به خاطر سايه روشن هاي شبانه شکلش تغيير مي کنه.
خلاصه روي خط الراس باد شديدي مي اومد که با وجود خنکي هوا باعث تشنگي شديد مي شد و من فقط روي خط الراس نزديک ٣ ليتر آب خوردم.
بالاخره حوالي ساعت ٢ نيمه شب درحالي که از نظر روحي و جسمي به شدت خسته بودم به قله دارآباد رسيدم. ٤ ٥ نفر تو پناهگاه بودند و من هم بعد از خوردن شام نزديک ساعت ٣ صبح تو کيسه خوابم خوابيدم.
من از اول برنامه رو جوري چيده بودم که حوالي ساعت ٧ صبح بلند شم و از طرف تيغه ها برم سمت قله توچال . ولي صبح خستگي مفرط من رو کاملا منصرف کرد . چون اولا ديدم آذوقه مناسب ندارم و طي مسير تيغه ها تا حوالي قله لزون نزديک ٥ ساعت و از اونجا تا قيه توچال نزديک به ٢ ساعت وقت مي خواد و من ديدم که اصلا توانايي يک صعود ٧ ساعته سنگين رو ندارم. خلاصه منصرف شدم و برگشتم به سمت پايين. از طرف يال بيمارستان رفتم . ولي يک اشتباه باعث شد که شن اسکي دارآباد رو که شن اسکي خيلي خوبيه گم کنم و اين مساله منو تو دردسر بدي انداخت . چون مسيري که من اومدم، علي رغم اينکه ٣ ٤ بار تغيير مسير دادم ، به شکل سنگريزه کم عمق رو يک سطح سفت ( سنگ يا خاک کوبيده) بود و باعث شد تو مسير برگشت نزديک به ٣٠ دفعه زمين بخورم . طوري که تو ٣٠٠ متر آخر مسير عملا داشت گريه ام مي گرفت . خلاصه به هر بدبختي بود خودم رو به مسير اصلي رسوندم و از اونجا هم به کافه دارآباد که از خستگي نزديک ١ ساعت استراحت کردم. و بعد هم پايين اومدم . وقتي برنامه تموم شد ساعت ٣٠/١٣ ظهر جمعه بود.
--------------------------------------------------------------

نکته ها :
١- من اشتباه کردم که بدون آمادگي چنين برنامه سنگيني رفتم . آخه آخرين برنامه سنگين که رفتم آزاد کوه زمستانه تو اوايل سال نزديک به ٤ ماه پيش بود . وگرنه من همين برنامه رو وقتي آمادگي خوبي داشتم تو ٤ ساعت اجرا کرده بودم . (از ٩ شب تا ١ صبح)
٢- احساس فتح يک قله حتي اگر مثل دارآباد خيلي بلند نباشه خيلي شيرينه. من آخرين بار اين حس رو نزديک به ١ سال پيش و در قله برج (٤٣٠٠ متر) تجربه کردم و ديگه جبر زندگي چنين فرصتي بهم نداد. براي همين با تمام سختي ها وقتي به قله رسيدم مي خواستم از خوشحالي داد بزنم.
٣- ديشب موقع بالا رفتن مدام افسوس مي خوردم که چرا عزيز دلم پيش من نيست . ولي بعدا خيلي خوشحال شدم که با اين همه سختي اون همراهم نيست . چون با برنامه اي که من ديشب رفتم هرکي بود از هر چي کوه و کوهنورد بدش مي امد.
٤- نزديک خط الراس وقتي با بدبختي بالا مي رفتم صداي يک سار که از نزديک پام پريد و بعدش هم مدام با حالت تهاجمي دورم مي چرخيد ( شايد براي دفاع از لونه اش) نزديک بود من رو سکته بده. من اول قکر کردم ماره و براي همين باتومم رو بالا گرفته بودم تا اگر حمله کرد بتونم دفاع کنم . ولي حالا هر چي فکر مي کنم مي بينم مار جيک جيک يا چيزي شبيه به اين نمي کنه.
--------------------------------------------------------------

خدايا ! غم دوري داره منو مي کشه . دارم داغون مي شم. کاش غبار مي شدم و باد من رو به طرف خانه عزيز دلم مي برد .
خدايا ! من الآن اينقدر طاقتم براي يک شب دوري کمه چطور مي تونم دوري ٢ ٣ ماهه عزيز دلم رو تحمل کنم ؟
خدايا! کمکم کن . نگذار درد جدايي منو ناتوان کنه .
خدايا ! کمکم کن زودتر اين روزهاي جدايي تموم شه .
درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
( حافظ)