یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳

کوه و دریا

دشت تنهایی بود و کوه بلند و دیگه هیچ چیز. نه پرنده و نه درختی . همه چی رنگ سربی بود و خاکستری. بادهای صحرایی هیچوقت پیام آور شادی نبود و فقط گرد و خاک رو به هوا بلند می کرد.
خدا هم از این همه تنهایی ناراحت شده بود. آسمون از غم خدا گریه اش گرفت و اشک خدا روان شد. باران اومد و اومد و .... طوفان نوح شده بود.
روزها و روزها بارید و بارید و وقتی گریه آسمون تموم شد و خورشید دوباره دراومد ، دیگه اثری از دشت نبود . فقط کوه بلندی بود که میون دریا احاطه شده بود و تنش سبز سبز شده بود . کوه سبز میون دریای آبی احاطه شده بود و حالا دیگه با اومدن باد گرد و غبار به هوا بلند نمی شد و موجهای کوچک دریا بود که تن سبز کوه رو می شست و تو گوش اون ترانه می خوند.
و اینچنین بود قصه کوهمرد و دریا ....

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۳

فوتبال

امروز بعد از ساعت اداري رفتيم سالني که بچه هاي شرکت براي فوتبال بازي کردن ( هر شنبه) اجاره کرده اند. از اونجا که خيلي وقت بود ورزش سنگين نکرده بودم خيلي سريع نفسم تنگ مي شد و مثل ناودان از من عرق مي ريخت .
ولي مشکل اصلي اونجا بود که مدير عامل شرکت تو تيم مقابل بازي مي کرد و من که هرجوري هست توپ رو از دست طرفم بيرون مي کشم جرات نمي کردم با خطا توپ رو از اون بگيرم يا سفت بازي کنم.
براي همين تنها کاري که مي تونستم انجام بدم اين بود که هروقت مديرعاملمون مي اومد جلو من مثل سايه مي چسبيدم بهش تا کسي نتونه بهش پاس بده !!!!

جمعه، آبان ۲۹، ۱۳۸۳

شهريار قلب من

تقديم به اوني که تو دلم خونه داره :

شهريار قلب من ، اي از تو روشن ديده ام
صدهزاران نور رنگي در دو چشمت ديده ام
خواب ديدم دي که خرمن خرمن از نور و طلا
درميان خرمن گيسوي تو پاشيده ام
چون پريدم من ز خواب خوش به ناگه چشم تو
همچو خورشيدي چراغان کرد هر آيينه ام
پر تپش شد قلب من از ديدنت اي شاه دل
همچو آهويي گريزان شد درون سينه ام
مست و ديوانه شدم در شام تارم چون سها
باز پيش من بيا ، روشن نما آدينه ام

آدينه - 29 آبان 1383

چهارشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۳

درباره ازدواج

احتمالاً اين جمله معروف رو شنيديد که : Don't Marry with one u can live with, Marry with one you can't live without.
(درست نوشتم ؟)
با کسي ازدواج نکن که مي توني باهاش زندگي کني. با کسي ازدواج کن که نمي توني بدون اون زندگي کني.

ولي بعد از ازدواج يک چيز رو در نظر داشته باش : شايد تو با کسي ازدواج کرده باشي که مي توني باهاش زندگي کني ، ولي ممکنه اون تو رو کسي بدونه که نمي تونه بدون اون زندگي کنه.

انرژي هسته اي

آخرش گند عظمي رو زدند . همين بحث انرژي هسته اي رو مي گم. تنها کاري رو هم که داشت درست پيش مي رفت ري..ند بهش.
بابا وقتي 70 80 درصد مردم (حداقل ) با حساسيت اين مساله رو دنبال مي کردند و خيلي ها چشم اميدشون به اين قضيه بود براي چي همچين گندي زديد آخه ؟
اصلا کي اروپا و حسن روحاني رو راه داد تو اين مذاکرات ؟؟
واقعا که تر زدند .
البته شايد حکومت حق داشته باشه . آخه در اين جور مواقع سطح حمايت مردمي و محبوبيت حکومت عامل تعيين کننده اي در دلگرم کردن حکومت به انجام کارهاي بزرگ و اينچنينيه.
مثلاً کره شمالي علي رغم سيستم سياسي بسيار بسته و ستم فراواني که به مردمش مي کنه ، چون از حمايت اکثريت مردم تا حد زيادي خيالش راحته ، خيلي راحت اعلام مي کنه ما بمب اتمي داريم و موشکهاي مجهز به کلاهک هسته اي ما شهرهاي آمريکا رو نشونه رفته.
به نظر مي رسه حکومت ما حتي اين حمايت حداقل رو هم پشت سر خودش نمي ديد که چنين مصالحه ننگ آوري کرد.


سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳

تشکر

سلام و تشکر از شما که همدردي کرديد و ببخشيد که دير تشکر کردم.
هنوز باور نبودن مادربزرگ سخته و همه اش فکر مي کنم الآن پيش يکي ا زعموها يا عمه هاست. بگذريم. نديدن عزيزان هميشه سخته .

فکر کنم دولت بي عرضه ما باز هم جلوي اروپاييها جا زد. خيلي خيلي ناراحتم .
انرژي هسته اي ، به اينکه چه دولتي سرکار باشه ربطي نداره و مستقلا باعث افتخار و سربلندي ماست. اينکه سه تا کشور معامله گر و شياد بخواهند ما را از حقي که مال ماست محروم کنند هيچ جوري برام قابل قبول نيست.
براي شما چطور ؟

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۳

مادربزرگ رفت

مادر بزرگ ، کلامي که ديگر جز خاطراتي در حال دور شدن و تصاوير و صدايي که گذشته ات را به خاطر مي آورد پژواکي ديگر در ذهن خسته ات نخواهد داشت .
اينک خاک گور ، سرد و سنگين و خفه کننده پيکرش را در برگرفته و نگاه مهربانش بي نور شده . خاطرات شيرين زندگيش و خاطره تلخ مرگ.
و عجيب است جمع شدن آن شيريني و اين تلخي در يک کلام : مادربزرگ.

چهارشنبه صبح ۱۳ آبان ۱۳۸۳ ، مادربزرگ عزيزم ، پس از ۹۲ سال زندگي براي هميشه ما رو تنها گذاشت ....