شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۳

يک سناريو

من خيلي از زيرآب زني بدم مياد . به نظرم موقع خلقت آدم يکي از Worm هايي که تو کامپيوتر خدا بود و خودش رو تو وجود آدم copy کرد ، همين کرم زيرآب زني بود. ولي امروز ديگه مجبور شدم از اين حربه براي مقابله با سروان "ش" استفاده کنم. (همون سروان نوشته قبلي) .
صبح ساعت 30/7 رسيدم به محل سربازيم و به سروان "ش" گفتم که کليد اتاق رو بده .
ولي اون گفت فلان کار رو انجام بده تا کليد رو بهت بدم .
من - پس در رو باز کنيد تا وسايلم رو بگذارم تو .
ش - وسايلت رو بده به من برات نگه دارم .
من ( با عصبانيت) – لازم نکرده . در رو باز کنيد .
ش – تا کار رو انجام ندي کليد بي کليد . و رفت.

با اعصاب خورد کاري رو که گفته بود انجام دادم تا تمرد از دستور که جرم سنگينيه برام محسوب نشه.

۱ ساعت بعد در اتاق سرهنگ :
من – جناب سرهنگ ، مگه شما دستور نداديد که من نيروي تحت امر شما باشم ؟
سرهنگ – چرا ، خودم گفتم.
من – مگه شما نگفتيد من محاز نيستم براي هيچ کس بدون مجوز شما کاري انجام بدم ؟
سرهنگ – چرا ، خودم گفتم !
من – پس به اطلاع شما مي رسونم سروان "ش" امروز من رو مجبور به انجام کاري کرد که اصلاً به من ربطي نداشت و تا ساعت 15/8 مانع ورود من به اتاقم شدند .
سرهنگ ( با عصبانيت و چهره برافروخته ) گوشي را بر ميدارد و تلفن سروان "ش" را مي گيرد :
سرهنگ – "ش" ! پاشو بيا اينجا کارت دارم !!!!!!!
و من اتاق را در حالي که قند کله اي در دلم آب مي شد ترک کردم و سروان "ش" امروز ديگر به من کاري نداشت .