چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳

تو جايي که من سربازي رو مي گذرونم يه سروان هست که مسئول دفتر رئيس اداره هم هست . اونجا بعد از من و يک افسر ديگه که ستوان دو هستيم ، اون پايين ترين درجه رو داره . ولي بر خلاف همه افراد اداره که آدم هاي خوش برخوردي هستند و تا جايي که بتونند کمک مي کنند ، روحيات زيرآبزني به حد اعلا در وجود اين سروان مي جوشه .
امروز يک سرباز ديپلمه نامه براي ما آورده بود. اين رئيس دفتر هم خنده خنده از اون پرسيد سرباز کجايي و از اين حرفها . به محض اينکه اون سرباز پايش رو از در گذاشت بيرون ، سروان زنگ زد به حفاظت اطلاعات که سرباز فلان قسمت نامه هاي طبقه بندي شده دستش مي گيره و خلاصه زيرآبش رو زد .
درحالي که اگر اينجا با کسي بايد برخورد ميشد ، بايد با مسئول اون سرباز برخورد مي شد که نامه طبقه بندي شده رو داده بود دست سرباز .

بعد از ظهر هم موقع رفتن کليد اتاقي رو که من توش کار مي کنم تقريباً به زور از من گرفت تا ورود و خروج من از اداره رو تحت کنترل داشته باشه. در حالي که دو روز پيش من براي همين آدم و براي راه انداختن کارش نزديک سه ساعت وقت گذاشتم و تا ساعت ۷ شب تو محل خدمتم بودم.

فکر کنم بهتره به توصيه دريا گوش کنم که مي گه به آدمهاي اين چنيني نبايد رو داد.
هر موقع جلوشون محکم بايستي دمشون رو جمع مي کنند . ولي همچين که يه ذره بهشون مي خندي تو چشمت هم انگشت مي کنند. اشتباهي که من کردم و ديروز وقتي اومد تو اتاق ما و نشست کنارم تا از کار من سر دربياره دمش رو قيچي نکردم .

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳

بازم ايران بدو ، آژانس انرژي اتمي بدو !!!! نمي دونم چرا ياد دو سه سال آخر عراق مي‌افتم.
نمي دونم اون احمقايي که خواب حمله آمريکا به ايران رو مي بينند ، فکر نمي‌کنند تکليف سربازهايي مثل من و بقيه سربازها که بايد تو جبهه ها کشته بشند جيه ؟ تو جبهه ها که فقط بسيجي ها و کادريها نمي روند . فکر کنم بهتره فقط دعا کنم آمريكا بي خيال ما شه !!!!
شايد بهتره اونايي هم که براي حمله آمريکا و ايران آزاد !!!! (يعني مثل عراق ؟؟؟) دلشون لک زده ياد اون چند ده هزار نفري باشند که بدون هيچ نقشي در اين قضايا قرباني مي شوند.

گير دادند که بايد بريم ميدان تير . اين غير از ميدان تيريه که تو آموزشي رفتيم. شايد مي خواهند آمادگي ما بالا باشه . وگرنه سرباز اداري ميدان تير مي خواد چي کار ؟؟؟ خلاصه فردا مي خوايم بريم ميدان تير . ما با اسلحه کلاشينکف AK47 تمرين مي کنيم. اسلحه AK47 هم اسلحه سبکيه با وزن نزديک ۳ کيلو ، ولي بيشتر به درد جنگ شهري مي خوره . در حالي که ارتش با ژ۳ تمرين مي کنه که اسلحه بيشتر مناسب جنگ صحراييه. نکته با مزه اينجاست که آمريکاييها هم با هواپيماهاي B52 تمرين مي کنند که ديگه آخرشه !!!!

يه روز بحث قدرت نيروي هوايي آمريکا بود. يک نفر گفت که تو جنگ عراق هواپيماهاي آمريکايي خيلي راحت وارد هواي ايران مي شدند و در ارتفاع 80000 پايي پرواز مي کردند. هواپيماهاي ايران هم بلند مي شدند و تا ارتفاعي که مي تونستند بالا مي رفتند (40000 پايي) و از اونجا شروع مي کردند اخطار دادن که بيا پايين ، اينجا ايرانه و از اين حرفها !!! ولي مي گفتند هواپيماي آمريکايي اصلاً جواب ايراني ها رو هم نمي‌داد. موشک هم طرف آمريکاييها شليک مي کردند ، تا نزديک اونها مي رفت و سوختش تموم مي‌شد و مي افتاد پايين.
خلبانهاي ايراني هم تنها کاري که ازشون بر مي اومد فحش دادن بود.

پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳

سال ۷۶ و قبل از انتخابات رياست جمهوري نماينده ناطق نوري براي سخنراني اومده بود دانشگاه ما . يکي از مطالبي که مطرح کرد اين بود که ما افتخار مي کنيم ذوب در ولايتيم !
امروز رهبر در سخنراني گفت :
"اينکه بعضيها ادعا مي کنند ما ذوب در ولايتيم ، راستش خود من هم چيز زيادي ازش نفهميدم و کمتر آدم حسابي رو هم ديدم که همچين چيزي بگه (قابل توجه ناطق نوري) . چون به نظر من اصلاذوب در ولايت و ذوب در رهبري معنا نداره "
و به اين سان برجک ناطق نوري رفت هوا !!!

به سلامتي و ميمنت مجلس که در دوره ششم خانه مشتي وطن فروش و مزدوران آمريکا و ... لقب گرفته بود امروز در سخنراني رهبر در ديدار با نماينده هاي مجلس هفتم دوباره شد عصاره فضائل ملت و جايگاه نخبگان کشور و مظهر مردم سالاري ديني !!!

که چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد ....

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳

يک نکته امنيتي که مي تونم لو بدم اينه که تو سپاه هر روز روزنامه جمهوري اسلامي رو رايگان مي دهند.فکر کنم بيشتر فروش اين روزنامه به ارگانهايي مثل سپاه باشه .
براي وقت گذروني چيز خوبيه . اگرچه حتي يک مطلب درست حسابي هم توش نديدم تا حالا . ولي کلي ازش نکات طلايي در ميارم و مي خندم !
از جمله چند روز پيش در بخش پيامهاي مردمي نوشته بود :
راديو معارف با حضور خوبش تونسته فضاي معنوي خاصي رو بين مردم ايجاد کنه ! ولي اخيراً حضور مختلط !!!! مجريان زن و مرد و اجراي باهم اونها به اين فضاي معنوي ضربه زده . از راديو معارف خواهش مي کنيم اسير چشم و هم چشمي با ديگر شبکه ها نشند ( و خلاصه اينکه مجري زن رو بيرون کنيد تا بنده هاي زن نديده خدا از شنيدن صداي آسماني !!!! مجري راديو معارف به گناه نيفتند !!!)
(نقل به مضمون)

دوشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۳

فقط يه نقل قول از مشکيني رييس مجلس خبرگان رهبري:
« من از امام زمان تشکر مي کنم که شب قدر وقتي فرشتگان نام و اسامي و آدرس نمايندگان مجلس هفتم را پيش ايشان بردند ايشان اين ليست راتأييد و امضا نمودند »

نکته يک : عاجزانه خواهش مي کنم با خوندن اين مطلب ، حتي تو دلتون هم به دين و چيزاي مربوط بهش بد و بيراه نگيد. اين چيزايي که اينا مي گند اصلا ربطي به ديني که ما بهش معتقديم نداره .

نکته دو : تو دين مسيحيت انسانها گوسفنداني فرض مي شوند که مسيح چوپان آنهاست. نمي دونم کساني که اين حرف رو زده اند همين ديد رو نسبت به ما دارند ؟؟؟

نکته سه : من اصلا دوست ندارم سياسي باشم و بنويسم. اگر هم اين مطلب رو نوشتم براي اين بود که دلم از اون روزي مي سوزه که بفهميم فلان نماينده فلان گند رو زده و اونوقت کساني که اين نقل قول را باور دارند تو دلشون مي گند يعني امام زمان .... ؟؟؟؟

نکته چهار : شايد دليل رد صلاحيتها اعتقاد شوراي نگهبان به همچين مطلبي بوده و اونها بقيه رو رد صلاحيت کردند تا يک وقت مردم به کسي راي ندهند که تو ليست امضا شده نبوده و راي اون بالاتر از امضا شده ها بشه و بجاي اون فرد امضا شده بياد تو مجلس !!!!

یکشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۳

انگار راستي راستي ديگه نمي شد با موتورم سر کنم. بالاخره ديشب بردمش موتورسازي . موتورسازه همچين که مشکلش رو ديد يه جورايي رنگش پريد . بهم گفت تو چه جوري سوار اين مي شدي ؟
تازه فهميدم اگه زنده هستم خيلي شانس آوردم .
خلاصه پره هاي چرخ عقب کلا تعويض شد و ۴ تا بوش چرخ که تقريباً له شده بود هم عوض شد. ولي مثل اينکه حالا حالاها کار داره . خلاصه مشتري شديم حسابي !!!

ديروز تو اتوبان مدرس شمال به جنوب بر مي گشتم که يک دفعه کلاج از کار افتاد . ديدم بست کلاج روي موتور شکسته. موتور سوارها مي دونند که اين يعني نه ديگه مي شه ترمز گرفت و نه دنده عوض کرد. خلاصه پياده شدم و شروع کردم ور رفتن بهش . اونهم تو شلوغ ترين موقع اتوبان . عذابي کشيدم که قابل تصور نيست. جالبه که تو نزديک به يک ساعت توقفم هيچ کس ازم نپرسيد مشکلم چيه !!!! واقعا مردم خيلي نامهربون شدند. خلاصه با سختي راه افتادم ولي ۳۰۰ ۴۰۰ متر بعد دوباره مجبور به توقف شدم. اين بار يه مقدار از بند پوتينم رو بريدم و موقتاً سيم کلاج رو بستم . ولي بازم فايده نداشت. خلاصه با مشقت خودم رو به موتورسازي رسوندم .
فقط آرزو مي کنم اين بلا سر هيچکدوم شما نياد !!!!!

يکي از بخشهاي جالب اين ماجراي ديروز اين بود که ابتداي راستگرد مدرس جنوب به همت غرب يه پليس راهنمايي يک دفعه به راننده زن يکي از ماشينها تذکر داد که خانم حجابت رو درست کن !!!!!
به نظر من خيلي بي ربط مياد که يه مامور راهنمايي رانندگي تو مسائل اين جوري دخالت کنه .
ولي وقتي اين ماجرا رو براي دريا تعريف کردم جواب خيلي جالبي داد :
گفت از اونجا که وقتي يه خانم اينجوري روسريش عقب مي ره بقيه راننده هاي مرد حواسشون پرت مي شه و مي خورند تو در و ديوار ، پس مأمور راهنمايي رانندگي بايد به اينا تذکر بده !!!
;) :D :)

چهارشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۳

باز امشب زورق تنهاي دل
گشته بازيچه به درياي فراق
کاش تا جانم بسوزد همچو مهر
تا ببيني شرح درد اشتياق

باز دل کوهمرد قد دل گنجشکها نازک و تنها شده و داره پرپر مي زنه .
ياز دوباره دارم حسرت اون بالهايي رو مي خورم که قرار بود داشته باشيم و تو آخرين لحظه پرنده ها با پارتي بازي اونا رو به اسم خودشون کردند.

قرارمون يادت نره
خيلي دلم تنگه برات
دار و ندارمو بگير
مال خودت مال چشمات

امروز براي ۳۰ تا ۴۰ ثانيه مرگ رو کامل جلوي چشمام مي ديدم. چند وقتيه که تعدادي از پره هاي چرخ عقب موتورم شکسته و براي همين تا حدي لق مي زنه . امروز وقتي داشتم تو اتوبان همت به طرف غرب مي رفتم بعد از شيخ بهايي و قبل از اينکه بيچم تو اتوبان چمران با سرعت نزديک به ۹۰ کيلومتر در ساعت يک دفعه چرخ عقب شروع کرد به لق زدن و لرزيدن . از اونجا که يک بار موقع ترکيدن لاستيک جلو همچين لرزشي رو حس کرده بودم و بعدش زمين خورده بودم ، يه لحظه عزرائيل رو کنارم حس کردم . موتور بدجوري مي لرزيد و من تو اون سرعت هر لحظه منتظر چپ شدنم بودم و سعي مي کردم موتور را کنترل و سرعتم رو کم کنم. تو اين ۳۰ ثانيه بالاخره تونستم سرعت را تا ۶۰ و بعد ۴۰ پايين بيارم و خلاصه جون سالم به در بردم. اگرچه کلاه ايمني سرم بود و ممکن بود زمين خوردن من باعث مرگ فوري من نشه ، ولي مطمئناً در صورت زمين خوردن ماشينهاي عقبي با سرعت بالا با من تصادف مي کردند و خلاصه اينکه شانس زندگي دوباره به من عطا شد ....

دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

چند روز پيش سرم پايين بود و داشتم از جلوي دژبانها رد مي شدم . کساني که تو سپاه خدمت مي کنند مي دونند که بين سربازها خيلي احترامات نظامي معمول نيست و کمتر رعايت مي شه. خلاصه داشتم رد مي شدم که يک دفعه همه دژبانها با هم سلام نظامي دادند. داشتم فکر مي کردم که چي شده که يه دفعه .... (يکي از گنده هاي سپاه) سوار بر ماشين خفنش از جلوي من رد شد و من تازه فهميديم که هنوزم که هنوزه احترامات نظامي براي ما محلي از اعراب نداره ...

امروز زير پل گيشا در حال عبور بودم که چراغ قرمز شد . تا ترمز کردم حدود نيم متر از خط رد شده بودم که ديدم يک افسر راهنمايي رانندگي به طرفم اومد و بعد از اينکه به من گفت برگردم پشت خط سلام نظامي داد !!!!