یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۳

مزاحم

يکي دو روز پيش رييس قبليمون آقاي ﻫ ( قبلا اسمش رو گفتم ، هر کي مي خواد اسمش رو بدونه يادداشتهاي قبليم رو بايد بخونه ! ) زنگ زده بود خونمون. هرچند چشم ديدنش رو ندارم. ولي به دلايلي زنگ زدم ببينم چي کارم داره.
خلاصه معلوم شد برنامه اي که ۷ ماه پيش براش نوشته بودم تا کارشناسان شرکت اعداد رو وارد کنند ، به خاطر عدم آشنايي مسئول ورود داده ها به منطق برنامه و دست کاري کرن برنامه اشکالي پيدا کرده و آقا توقع داره من برم و اشکالش رو برطرف کنم. من هم که کلاهم بيفته اونجا عمرا برم ورش دارم ، گفتم من بعدا بهتون خبر مي دم.
بعد از ۲ ۳ روز مهندس ( ر ) که خيلي بهش مديونم بهم زنگ زد و خلاصه معلوم شد که آقاي ﻫ ايشون رو واسطه کرده که من رو راضي کنه تا کارش رو انجام بدم . ولي مهندس (ر) به من گفت من باهاش صحبت کردم تا به ازاي کاري که براش انجام مي دي حق الزحمه تورو بده. چون حرف مهندس برام حجت بود زنگ زدم به ﻫ تا قرار بگذارم براي گرفتن اطلاعات که ﻫ هنوز درست حرف نزده بودم که پريد به پاچه من . آخه بهش گفتم وقت اومدن به شرکت رو ندارم.
خلاصه تا ۱۰ دقيقه اي هرچي خواست گفت و داد و بيداد که تو حرمت چايي که با هم خورديم رو نگهدار (واقعا هم تو شرکت اون غير از چايي چيزي نخوردم) و پاشو بيا کار رو انجام بده و اين حرفها .
نمي دونم اين آقا که حرمت هيچ چي رو نگه نداشته بود و اون موقع جوري با من برخورد کرد که اصلا نمي تونم ببخشمش چي شده که اينقدر حرمت شناس شده . ( اگر به شما براي کاري که کرديد ۵۰ درصد حقوقتون رو بدهند ، بازم حرمت نگه داشتن رو لازم مي دونيد ؟)
خلاصه بعد از ۱۰ دقيقه که بادش خوابيد بهش گفتم براي چي زنگ زده بودم که اولش که شنيد مي خوام اطلاعات رو ببرم خونه کلي خوشحال شد و مثلا بابت رفتار تندش معذرت خواهي کرد. (بچه گول زنک)
ولي به محض اينکه گفتم حق الزحمه دوباره داغ کرد که تو تعهد داري و بايد کار رو که انجام دادي و اگر نياي من با مهندس فلان مي کنم و بيسار مي کنم و ..... خلاصه من هم در سکوت کامل از انفجار عصبي آقا لذت مي بردم . آخرين حرفش هم اين بود که اصلا مي خواهم ۷۰ سال سياه نياي اينها رو درست کني و بعدش هم گوشي رو قطع کرد.
به هرحال ، واقعا آشنايي با همچين آدمي مثل يک کارگاه آدم شناسي کمکم کرد تا بفهمم تو جامعه واقعا چه کساني هستند که آدم بايد با ۴ چشم مواظبشون باشه.
بعدش هم واقعا نمي فهمم وقتي اين آقا حق من رو يک بار خورد و من به هر دليلي علي رغم ميل باطني نزدم تو گوشش تا اون پول از برق چشماش بزنه برون، براي چي اين تصور براش پيش اومده که هميشه مي تونه سر من همون بلا رو بياره ؟ مي گند مارگزيده از ريسمان سفيد و سياه مي ترسه . پس من چه جوري از اين اژدها نترسم ؟
به هر حال انشاالله به خير گذشت و اگر خدا بخواد از دستش خلاص شدم. مخصوصا که حالا مجبوره ۲ ۳ برابر پولي رو که بايد به عنوان حق الزحمه به من مي داد خرج کنه تا مشکلات خود ساخته اش حل شه .

هیچ نظری موجود نیست: