یکشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۳

کوه و دریا

دشت تنهایی بود و کوه بلند و دیگه هیچ چیز. نه پرنده و نه درختی . همه چی رنگ سربی بود و خاکستری. بادهای صحرایی هیچوقت پیام آور شادی نبود و فقط گرد و خاک رو به هوا بلند می کرد.
خدا هم از این همه تنهایی ناراحت شده بود. آسمون از غم خدا گریه اش گرفت و اشک خدا روان شد. باران اومد و اومد و .... طوفان نوح شده بود.
روزها و روزها بارید و بارید و وقتی گریه آسمون تموم شد و خورشید دوباره دراومد ، دیگه اثری از دشت نبود . فقط کوه بلندی بود که میون دریا احاطه شده بود و تنش سبز سبز شده بود . کوه سبز میون دریای آبی احاطه شده بود و حالا دیگه با اومدن باد گرد و غبار به هوا بلند نمی شد و موجهای کوچک دریا بود که تن سبز کوه رو می شست و تو گوش اون ترانه می خوند.
و اینچنین بود قصه کوهمرد و دریا ....

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. بر كوه و كوهمرد.
http://www.ecsamand.persianblog.com

Shahed Rezamand گفت...

سلام
رکورد میزنی؟
چه خبر شده؟
اینقدر تند تند آپ میکنی؟
همیشه همینطور ادامه بده

ناشناس گفت...

ایشالا به پای هم خوشبخت شین ، پیر شین ، و جشن 126 سالگی نوه تونم با هم بگیرین!

Shahed Rezamand گفت...

ایشالا به پای هم خوشبخت شین ، پیر شین ، و جشن 126 سالگی نوه تونم با هم بگیرین!

Taher گفت...

سلام بر کوهمرد.زندگی قشنگی باید باشه که یک نفر هم کوهمرد باشه و عاشق.البته به نظر من کسی که کوهنوردی می کنه عاشقه.موفق باشی