سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

جدايي

1- از امروز تا جمعه دارم مي رم گرگان . هنوزم تحمل جدايي و دوري برام سخته .ولي چه مي شه کرد .اين جداييها قصه روزگاره

باز سکوت شب و تنها شدن
باز جدايي ز تو و تا شدن
سقف سياه شب و لبخند ماه
ترس من از لحظه فردا شدن
زندگيم گشته چو رازي مگو
کشت مرا تلخي رسوا شدن
شاه کليد دل من را شکست
عاجز از اين حل معما شدن
شهد به کام دل من زهر شد
خسته شده اشک ز دريا شدن

2- يکي از درسهاي زندگي اينه که آدم بايد تصميم بگيره درباره اتفاقات اطراف چه رفتار و عکس العملي از خودش نشون بده . نه اينکه اتفاقات اطراف بتونند به رفتار آدم شکل بده و اون رو تابع خودش کنه .

3- نمي دونم چقدر ديگه طول مي کشه تا فوت و فن زندگي مشترک رو ياد بگيرم . با اينکه تو اين دو سه سال خيلي چيزها رو فهميدم ، ولي با هر اتفاقي مي فهمم هنوز خيلي چيزها هست که نمي دونم . به قول دريا : عاشق بودن و دوري سخت هست . ولي کنار هم بودن و عاشق موندن هنره . من مي خوام هنر زندگي عاشقانه رو ياد بگيرم . هر چند که راه سخت بي پايانيه . ولي هدفش که خوشبختي در کنار درياست به همه سختيش مي ارزه .

آخ که چه لذتي داره ناز چشماتو کشيدن
رفتن يک راه دشوار ، واسه هرگز نرسيدن
(ترانه از مجتبي کبيري)

4- فعلا خداحافظ و به اميد ديدار

۱ نظر:

reza49 گفت...

ای همه آرامشم از تو پریشانت نبینم
چون شب خاکستری سر در گریبانت نبینم
ای تو در چشمان من یک پنجره لبخند شادی
همچو ابر سوگوار این گونه گریانت نبینم
ای پر از شوق رهایی رفته تا اوج ستاره
در میان کوچه ها افتان و خیزانت نبینم

مرغک عاشق کجا شد شور آواز قشنگت
در قفس چون قلب خود هر لحظه نالانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم

قصه دلتنگیت را خوب من بگذار و بگذر
گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم
کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من
تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم
تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ
تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم