سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

مراحل تكوين عشق در زندگي زناشويي

عشق در زندگي زناشويي دو نوع است : عشق نوع اول كه باعث رسيدن به يكديگر است و عشق نوع دوم كه عامل تثبيت زندگي و باقي ماندن در كنار يكديگر است.

مرحله اول : آشنايي 
در مراحل اول آشنايي ، عشق نوع اول يا عشق آشنايي خود را نمايان مي كند. عشق آشنايي فرآيندي هورمونيك و شيميايي دارد و در آن با ترشح هورمونهاي مختلف ، هيجان و احساسات تند هنگام ديدار و دلتنگي هاي هنگام هجران حاصل مي گردد. در نتيجه عشق آشنايي فرآيندي جسماني است. هرچند كه انسان در ذهن خود همواره تلاش مي كند براي اين عشق ماهيتي روحاني قائل باشد.

مرحله دوم : عادت
پس از گذر از دوران آشنايي اوليه و عادي و عادت شدن ديدارها، با گذشت زمان ، به تدريج ترشح هورمونها كه زمينه ساز هيجانات تند و احساسات مي گرديده كند شده و در نهايت متوقف مي گردد. در اين مرحله كم كم شخصيت مقابل از حالت فرشته گوني به انسانيت منتهي مي گرددو زواياي شخصيتي كه تاكنون مكتوم بوده و يا مورد توجه قرار نگرفته ، نمايان شده و از سوي ديگر مورد واكاوي دقيق قرار مي گيرد. 

مرحله سوم : دوران گذار
در اين مرحله تصوير ذهني اوليه كه تصويري ناقص و خيالي و منطبق بر آرزوهاي شخص از همسر آينده اش بوده به تدريج رنگ مي بازد و تصوير ديگري كه تا حدي منطبق بر واقعيات شخصيتي مي باشد شكل مي گيرد.در اين مرحله و مراحل بعد اتفاقات مهمي در ذهن ما رخ مي دهد .

مرحله چهارم : سرخوردگي
از آنجاييكه تصوير اوليه ذهني هر كس از همسرش تا حد زيادي منطبق بر آرزوها و نه واقعيت ها مي باشد، و يا به عبارتي هركس در عشق آشنايي تنها نشانه هاي منطبق بر آرزوهاي خود را در همسرش مي جويد و معمولا شخصيت واقعي مقابل ، تفاوت ها و حتي تضادهاي فاحشي با تصوير آرزوهاي شخص دارد كه در مرحله عشق آشنايي مورد توجه قرار نگرفته و يا خود را نشان نداده است ، اين تفاوت ها و تضادها باعث نوعي افسردگي و سرخوردگي در شخص مي گردد.

مرحله پنجم : تضاد واقعيت و رويا 
در اين مرحله شخص سعي مي كند كه انچه در واقعيت وجود دارد را بر آنچه كه آرزو داشت منطبق كند كه تحقق اين امر اگر نه ناممكن كه بسيار بسيار دشوار و مستلزم تغييرات بسيار بنيادي در روش زندگي و باورهاي ذهني و ... مي باشد كه در اكثريت قريب به اتفاق افراد امري محال است. در نتيجه در اين مرحله جر و بحث هاي فراواني در زندگي مشترك شكل مي گيرد كه اغلب دلايل بسيار پيش پا افتاده اي دارند.

مرحله ششم : پذيرش
در اين مرحله پس از ناكامي در مرحله پنجم (جنگ براي تغيير شخصيتي طرف مقابل) به تدريج نوعي همزيستي مسالمت آميز بر اساس پذيرش تمام يا بخشي از واقعيات موجود شكل مي گيرد. علي رغم اين موضوع، بعضا مقايسه واقعيت و آرزوها ( تصاوير ذهني) نوعي افسوس و حسرت را باعث مي شود كه وقوع بگو مگو هاي پراكنده و تنش هاي گاه به گاه حاصل آن است. در اين مرحله به تدريج واقعيت بر رويا پيروز شده و زمينه هاي زندگي عقلاني فراهم مي گردد.

مرحله هفتم : سازگاري و تغيير بر اساس مقتضيات شرايط جديد
در اين مرحله بعضي از خصوصيات شخصيتي براي حداكثر سازگاري با شرايط موجود تغيير مي كند و اين تغييرات به سمتي پيش مي رود كه حداقل اصطكاك با شرايط موجود پيش بيايد. از آنجا كه اين مرحله در دو طرف رابطه اتفاق مي افتد ، به تدريج شخصيت زن و شوهر به سمت يك نقطه تعادل پيش مي رود كه نتيجه آن توليد بعضي خصوصيات اخلاقي مشابه در هر دو است.

مرحله هشتم : تطبيق روياها با شرايط موجود و پذيرش تغيير 
در اين مرحله اين نكته كليدي مورد توجه و پذيرش قرار مي گيرد كه شخصيت انسانها در طول زمان به تدريج تغيير مي كند و بعضي از رفتارها به تدريج حتي به نقطه مقابل خود تبديل مي شوند. بگونه اي كه ممكن است كسي كه در ابتداي زندگي بسيار مهربان و صبور است در ادامه به شخصي كم طاقت و پرخاشگر تبديل شود ، و شخصي با خصوصيات پرخاشگري در ادامه به شخصي مهربان و صبور تبديل شود كه نبايد اين تغييرات را بعنوان فريبكاري تلقي نمود. با پذيرش اين موضوع به تدريج روياها و خيال پردازيهاي روزهاي اول آشنايي جاي خود را به واقعيات ملموس زندگي مي دهد. بگونه اي كه حتي اين تصور پيش مي آيد كه داشتن همين وضعيت موجود آرزوي روزهاي اول بوده است.

مرحله نهم : شناخت كامل از يكديگر
در اين مرحله با توجه به پذيرش تغيير شخصيت در طول زمان، شناخت زواياي مكتوم شخصيت مقابل، تغييرات بوجود آمده در روحيات شخص براي رسيدن به نقطه تعادل و پذيرش واقعيت ها ، به تدريج شناخت هر كس از ديگري كامل مي گردد. بگونه اي كه در اين مرحله پيش بيني رفتار ديگري در مقابل اتفاقات و امور مختلف آسان گشته و با توجه به پيش بيني اين واكنش ها امكان تصميم گيري بهتر فراهم مي گردد.

مرحله دهم : آرزوهاي مشترك 
در اين مرحله آرزوهاي زن و شوهر ، با در نظر گرفتن واقعيات موجود تفاوت بسياري با آرزوهاي اوليه شان دارد و بيشتر در جهت بهبود شرايط موجود و نه خيال پردازيهاي كودكانه است. با توجه به مدت مديد با هم بودن و تطابق روحيات كه به تدريج شكل گرفته است ، ممكن است آرزوها داراي نقاط اشتراك زيادي بوده و حتي به هم شبيه باشند.

مرحله يازدهم : عشق پايدار 
در اين مرحله با توجه به شناخت كامل از ديگري، تطابق روحيات و با توجه به اينكه بالاتر رفتن سن باعث بالاتر رفتن ضريب عقلانيت در رفتارها در برابر ضريب احساسات مي گردد، به تدريج عشق و علاقه اي بين طرفين بوجود مي آيد كه همان عشق از نوع دوم يا عشق باعث باقي ماندن (عشق پايدار) است. از آنجا كه اين عشق بر اساس درك متقابل ، شناخت كامل، تطابق روحيات و آرزوهاي مشترك شكل مي گيرد بسيار ديرپا و برخلاف عشق آشنايي به شدت روحاني است.
بستگي به روحيات زن و شوهر گذر از هر يك از اين مراحل طي زمانهاي مختلفي اتفاق مي افتد . ولي رسيدن به مرحله آخر يا عشق پايدار معمولا بين 5 تا 7 سال پس از ازدواج اتفاق مي افتد.

نكته اول : عشق پايدار ادامه عشق آشنايي نيست و عشق پايدار براي شكل گيري نيازمند زمان است.
نكته دوم : عشق پايدار بلافاصله پس از عشق آشنايي اتفاق نمي افتد.
نكته سوم : پس از پايان دوران هيجان و احساسات تند عشق آشنايي، توقع ادامه وضعيت احساسي اين دوران در مابقي زندگي و سخناني مانند «روزهاي اول اينطور نبودي و ... » عملا به معني درجا زدن در مراحل اول تا ششم بوده و رسيدن به ديد واقع گرايانه را كه لازمه رسيدن به عشق پايدار مي باشد به تاخير مي اندازد.


سه‌شنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۷

بهاريه

سلام و سال نو مبارك .
بعد از مدتها وقت كردم سري به اينجا بزنم و گردگيري اول سال رو انجام بدم . اين بهاريه رو كه يادگاريه از روزهاي كوهنوردي تقديم مي كنم . اميدوارم خوشتان بياد .


بهار توچال
سر زد سحر از افق سپيده
زَرپاش جهان ز نو دميده
بر مخمل شب نگار خورشيد
با خامه نور خط كشيده
پر شور شده اگرچه هستي
بگشوده سپهر پير، ديده
توچال ميان برف و سرما
آسوده و بيصدا غنوده
بسته‌است دو چشم دلربا را
بر بالش ابر سر نهاده

آرامش كوهسار طناز
بنهفته به سينه يك جهان راز

يادش همه سبزي بهاران
زيبايي مهر و شور باران
نجواي پر از ترانه عشق
در دامن او ميان ياران
لرزيدن دامنش سحرگاه
زير سم اسب تك سواران
ناي ني و بوي خوب سبزه
هي كردن صبحگاه چوپان
بزم و طرب و صفاي نوروز
در دامن دشت سبز ، تهران

از خاطره شكوفه و گل
پر شد نفسش ز عطر سنبل

بنگر تو محبت خدا را
كاين توده خاك و سنگ خارا
در دامن خود چو مام دلسوز
اين شهر سياه بي‌نوا را
در بر بگرفته همچو مادر
تا دور كند ز او فنا را
هر چند كه زخم خورده هردم
از خنجر شهر ، بي‌مدارا
مانند عقاب بال خود را
بگشوده، سپر شده بلا را
بر زانوي مام كوه تهران
آسوده نهاده سر به سامان
از شادي و مهر و خنده او
توچال براي من سخن گو
وز ديده اشكبار نرگس
آن دخترك پريش گيسو
جان باختگان قبر اوروس
شب ماني و عِطر گل شب بو
وز سنگ سياه و پس قلعه
آرامش دوري از هياهو
در راه ، قدم به عشق قله
برگشتن و خواب و درد زانو
هر گوشه تو هزار دستان
گويد ز تو قصه ها فراوان
اي خسته ز تكرار دقايق
همسايه مهر و ماه و طارق
اي قله پير ، ديده بگشا
برخيز ببين به صبح صادق
مِي نوشي مهر با دماوند
گاه سحر از جانب مشرق
در صافي چشمه كلكچال
تن شويي گلبرگ شقايق
برخيز و دوباره روي بنما
در ديده كوهمردِ عاشق
مستانه به رقص، دُخت مهتاب
آمد، بگشاي چشم زين خواب
دلباخته‌ام تو را به اين نرد
اي ديو زمانه را هماورد
تا با تو قمار عشق بازم
دور است ز من مريضي و درد
تا نقش رخ تو در دلم هست
كي شيرپلا مرا رها كرد
صد خاطره از تو ياد دارم
گلهاي بنفش و نيلي و زرد
بيت الغزل كتاب دنيا
از توست ترانه‌هاي اين مرد
آغوش گشاي تا دوباره
بوسم به سرت رخ ستاره
برخيز دوباره اي مرادم
اي اشك تو پاك همچو زمزم
اي قبله جان كوهمردان
بر تو نسزد پيله ماتم
بگشاي دوباره بال و پَر كَش
تا چشمه نور شرقي جم
صد بوسه بزن به روي خورشيد
بَركن تو ز روي بُرقَع غم
كُن خنده بر اين زمانه دون
از بند بگو و سنگ مريم
اي فرّ و شكوه را نشانه
زد عزت ما زتو جوانه
از حيله و مكر چرخ پُرفَند
افسرده مباش و سرد و آوند
از خنده خود گشاي لب را
اي آيت رحمت خداوند
اي پور فلك ز بطن البرز
اي ميوه اين خجسته پيوند
برگير دو دست مادرت را
تا وارهي از اسيري و بند
بگذار سرت به شانه او
بر شانه قلّه دماوند
پاينده شكوه جاودانت
هيچست سُها در آسمانت
سيد حسين نقوي (سُها)
85/6/7


جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶

تلنگر

سلام
اين حرفها شكايت نيست . غرغر و نق و ... هم نيست . فقط نياز منه به گفتن و نوشتن.
مدتها نبودم . دل و دماغي براي نوشتن و مطلب جالبي براي گفتن نبود . تبديل شدن از يك آدم با احساسات واقعي به يك آدم مكانيكي خيلي سريع اتفاق مي افته و اين اتفاق تقريبا براي من هم در حال وقوع بود. كار كردن هاي شبانه ، دوري از خانواده ام ، فشار كار و ... .
ولي امشب به صورت اتفاقي سريال سرزمين سبز (شكيبايي) احساسات زنگ زده را به يك بار جلا داد و حجم عظيمي از احساسات فروخورده را زنده كرد .

شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۶

قضاوت !

1- چند وقت پيش ، همكارم كه كيهان خوان قهاريه و از نظر فكري كاملا منطبق بر خط كيهان و كيهانيهاست داشت با يكي ديگه از بچه ها سر موسيقي بحث مي كرد و براي رد موسيقي تهمتهاي عجيب و غريبي به اهل موسيقي مي زد . مثلا مي گفت اينها همه شون عمليند و آدم حسابي توشون پيدا نمي شه و ... .
حرفهاش كلي من رو به فكر فرو برد كه ريشه چنين تفكر يك طرفه اي كجا مي تونه باشه ؟ در آخر چيزي به نظرم رسيد كه فكر كنم مي تونم به عنوان يكي از پايه هاي فلسفه شخصي زندگيم محسوبش كنم .
ريشه اين مشكل در اين شخص و در هر كس ديگري من جمله در خود من ، مي تونه در اين باشه كه ما براي خودمون حق قضاوت قايل هستيم . در حالي كه اين حق رو هيچ كس به ما نداده . چون صلاحيت و ابزار كافي براي اين كار رو نداريم . در نتيجه اين كمبود رو مي خواهيم با حرفهاي بي منطق و توخالي كه زاييده ذهن خود ماست پر كنيم تا به اصطلاح قضاوت بي اشكالي داشته باشيم.
پس يكي از مباني فلسفه زندگي من اين خواهد بود :
من حق قضاوت كردن و حكم كردن درباره كسي رو ، خصوصا وقتي مستندات و صلاحيت لازم رو ندارم ، حتي براي خودم هم ندارم و حق ندارم بر اساس قضاوتهاي شخصي كه ناشي از برداشت احساسي من از موضوعي خاصه تصميم بگيرم .
كاملا مشخصه كه قضاوت شخصي با تحليل اتفاقاتي كه پيرامون ما مي افته متفاوته !

2- قبل از تولد پسرم هميشه مي ترسيدم كه جايگاه اون تو قلب من كجاست و آيا بايد قلبي رو كه قبلا همه اش رو يكجابه همسرم تقديم كردم دوباره تقسيم كنم ، يا جايي براي فرزندم توش هست يا نه ؟ چون تصورم از قلب مثل يك اتاق بود كه فقط براي يك نفر توش جا هست. ولي الآن فهميدم كه وقتي فرزند آدم به دنيا مياد، ظرفيت هاي تازه اي براي محبت كردن در وجود آدم شكوفا مي شه . انگار كه قلب آدم دوبرابر بشه و بتوني اون قسمت جديد رو به فرزندت اختصاص بدي . و مطمئنا هيچ كس جاي ديگري رو تو قلب آدم تنگ نمي كنه .

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶

لحظه زيبا

خوب وقتشه اين سكوت چند ماهه با يك خبر بشكنه . خبر يك آغاز ، يك شكفتن، يك طلوع ، يك تولد .
زندگي معناي ديگري خواهد داشت
و بار مسئوليت به سنگيني بك كلام
پدر

و اين شروع ديگريست ...

شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵

بوي بهار

صداي پاي بهار كم كم داره مياد . بوي بهار هم داره كم كم به مشام مي رسه . ولي فعلا كه بوي سفيدكننده و ريكايي رو ميده كه براي خونه تكوني داره استفاده مي شه !!!!

دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵

تجربه گرانقيمت

آخرين جمعه دي ماه روز خوب ديگري بود در كوه . ولي با اين تفاوت كه براي اولين بار دلم رو براي قله صابون زده بودم . ساعت 5/4 پاي مجسمه شروع به بالا رفتن كردم . تخمين مي زدم كه 3 ساعته به شيرپلا مي رسم . ولي مساله مهمي كه فراموش كرده بودم يخ زدن مسير بود كه براي من كه يخ شكن نبسته بودم واقعا آزاردهنده بود . در نتيجه سرخوردن هاي مداوم و كاهش فوق العاده سرعت به جاي 3 ساعت حدود 5 ساعت طول كشيد تا به شيرپلا رسيدم . ضمن اينكه به خاطر خستگي زياد حدود 1 ساعتي تو كافه رجب مجبور به استراحت و تجديد قوا شدم . با يخ شكني كه تو كافه رجب خريدم بالارفتن خيلي ساده تر شد . طوري كه بقيه مسير رو ظرف يك و نيم ساعت بالا رفتم . ولي از اونجايي كه براي برگشتن يخ زدن مسير ممكن بود مشكل زا بشه تصميم گرفتم تا ساعت 11 به هركجا رسيدم توقف كنم و برگردم . بعد از استراحت نيم ساعته تو شيرپلا به طرف بالا حركت كردم . ولي علي رغم ساده بودن مسير به دليل نبود وقت بعد از يك ساعت و سر ساعت 11 شروع به پايين اومدن كردم . ولي در همين پايين آمدن بزرگترين اشتباه دوران كوهنورديم رو مرتكب شدم .
قضيه اين بود كه من تا وقتي روي يال حركت مي كردم خارج از پاكوب ارتفاع برف تا زير زانو بود . موقع برگشتن كمي از پاكوب منحرف شدم و به جاي پاكوب اصلي به دنبال يك رد پاي انحرافي رفتم كه به جاي ادامه تا دوراهي اوسون ، مستقيم به كف دره مي رفت . بعد از طي حدود 50 متر متوجه اشتباهم شدم و بايد حدود 50 متر ارتفاع مي گرفتم و به پاكوب اصلي بر مي گشتم . ولي من تنبلي كردم و به راهم به سمت كف دره اوسون ادامه دادم . تا پاكوب اصلي كه از دو راهي شيرپلا به سمت دره اوسون مي رفت حدود 500 متر فاصله بود كه كم كم اوضاع بد شد . اول تا 20 تا 30 سانتيمتر بالاتر از زانوهام تو برف فرو مي رفت كه اين مقدار بعد از مسافت كوتاهي به كمرم رسيد و كمي پايينتر اگرچه تا كمر تو برف فرو مي رفتم ، ولي پاهام باز هم به زمين نمي رسيد . نكته بعد اينكه برف حالت تخته اي پيدا كرده بود و زير پا كاملا مي شكست و راه رفتن خيلي سخت شده بود . و آخرين نكته اينكه وقتي به سمت چپم نگاه كردم ، عرق سردي رو پيشونيم نشست. من در حال بريدن يك شيب برف گير با ارتفاع برف بالاي يك متر بودم !!! قضاوت اينكه آيا اون شيب بهمن گيره يا نه به عهده خود شما . ولي من فكر مي كنم شانس آوردم يا خدا بهم رحم كرد . تمام نكاتي رو كه تو كلاسهاي گروه كوه شنيده بودم مرور كردم . ولي متاسفانه چيز به درد بخوري يادم نيومد. براي همين خيلي با احتياط و به آرومي ادامه مسير دادم و مسيرم رو كاملا به سمت كف دره تغيير دادم كه طبيعتا اونجا عمق برف زيادتر بود . ولي به نظرم راه فرار بيشتري داشت . خلاصه طي اين مسافت حدود 500 متر نزديك به يك تا يك و نيم ساعت وقت گرفت تا به پاكوب اصلي رسيدم . بعد از اون هم كه طي 2 ساعت خودم رو به ميدان سربند رساندم . خلاصه تجربه اي بود كه با هزار ترس و زحمت به دست اومد . ولي خيلي خيلي ارزشمند بود. اميدوارم كسي اين تجربه رو تكرار نكنه و خدا خودش تمام كساني رو كه تو چنين شرايطي گير مي كنند نجات بده .
عكسهاي اين برنامه همين عكسهاييه كه تو پست قبلي با عنوان رقص برف و نور ديديد.

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

رقص برف و نور









 







شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵

ماموريت برفي

الكي الكي اينجا يك ماهي تعطيل بود. دليلش هم مثل هميشه مشغله زياد و نداشتن وقت سر خاراندن بود.
26 دي ماموريت همراه مدير فني شركت و مدير پروژه مون رفته بوديم ياسوج كه تو راه برگشتن به شيراز با بدترين هواي برفي ممكن مواجه شديم . حالا ماجراهاي جنبي مثل زنجير چرخ نداشتن بچه هاي اكيپ اول و ... بماند . عكسهاي زير گوشه اي از شرايط اون روز ما رو نشون مي ده.

توقف گاه ماشين هاي تو برف گير افتاده!

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

ابهام

يك مساله مبهمه . اگر واقعا تحريم اينجوري كه تا حالا گفته مي شد و مي شه ، بي خطره و هيچ تاثيري نداره ، پس حالا اينهمه بال بالا زدن و سفرهاي اضطراري و نامه به پاپ و ... براي چيه و اگر خطرناك بود و ضرر داشت پس چرا كار رو به اينجا رسوندند ؟

یکشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۵

ديد متضاد

فيلم عزيز ميليون دلاري را ديدم .
مسخره است . ولي آخر فيلم كه بوكسور وحشيه اون ضربه رو تو سر قهرمان فيلم زد ، من همه اش فكر مي كردم الآن اون بلند مي شه و لهش مي كنه . وقتي هم كه بلند نشد و كاربه بيمارستان كشيد همه اش منتظر خوب شدن و برگشت اون دختر به رينگ بودم . وقتي هم كه اخر فيلم مربي ، براي اينكه اون دختر بيشتر زجر نكشه اون را كشت ، من تا يك ساعتي منگ بودم كه اين چه پاياني بود ؟
ولي حالا كه خوب فكر مي كنم مي بينم كه فيلم سازهاي ايراني و صدا و سيماي ايران مقصرند كه اونقدر سليقه ما را سطحي و الكي بارآورند كه برامون قابل قبول نيست كه فيلمي آخر خوش نداشته باشه.

شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۵

صدام

چقدر خوشحال كنند ه است اين خبر . خدا رو شكر كه بالاخره صدام اعدام شد . اميدوارم از اون فيلم گرفته باشند و لحظات آخر وحشت مرگ رو تو چشمانش ببينيم.

پنجشنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۵

يلدا

رضا عزيز من رو هم به بازي يلدا دعوت كرده .
من اين ها به ذهنم رسيد :

1- تقريبا هر روز تو شركت روزنامه مي خونم ، ولي به جز 2، 3 مرتبه تا حالا روزنامه نخريدم.
2- با شيريني دادن مشكل دارم.
3- وقتي مي بينم كسي برام كامنت گذاشته ذوق مي كنم .
4- دوست دارم يك روزي وقتي ديگه نيستم نوه ام بياد اينجا و تموم نوشته هاي من رو از اول تا آخر بخونه.
5- زماني آرزو داشتم بعد از يك شب خوابيدن رو قله دماوند ، طلوع خورشيد رو از اون بالا ببينم. (چه خطرناك!)

ولي مشكل اينه كه من 5 نفري رو كه بايد سراغ ندارم . براي همين اين دوستان رو كه بهشون هرروز سر مي زنم ، معرفي مي كنم . اميدوارم دعوت من رو قبول كنند .
مستانه
آب

یکشنبه، دی ۰۳، ۱۳۸۵

تحريم

خوب اين هم از تحريم . ببينيم بعدش چي مي شه !!!

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵

جمعه خوب

جمعه روز خوبي بود . باز هم شيرپلا و سرماي استخوان سوز و تن آدم كه كه تو بالارفتن اونقدر داغ مي شه كه مدام بايد لباس كم كرد. برگشتن از دره اوسون كه دور تا دورت مثل تابلوهاي نقاشي سپيده و خلاصه عالمي بود نجوا با كوهستانهاي زيبا .
فقط اگر اين مسموميت لعنتي كه تو خود شير پلا يقه من رو گرفت پيش نمي اومد خيلي بهتر مي شد.

شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۵

اينترنت در حوزه علميه


منبع : بي بي سي فارسي

هولوكاست

منبع خبر : بي بي سي فارسي
قرار است در حاشیه همایش هولوکاست نمايشگاههای کتاب، فیلم، عکس و پایان نامه های دانشجویی نيز در اين زمينه برپا شود.
آن گونه که معاون وزارت امور خارجه ايران اعلام کرده، این وزارتخانه قصد دارد در زمينه نسل کشی بومیان آمریکا، مردم آفریقا و فلسطین نیز همایشهایی برگزار کند و در اولین گام، در هشتم اسفند (27 فوريه)، همایشی درباره نسل کشی در آمریکای لاتین توسط مهاجران اروپايی برگزار می کند.
حتي اگر بشه دليل هماش هولو كاست رو ضديت ايران و اسرائيل بدونيم ، ولي باز هم نمي تونم دليل اين سه تا همايش آخري رو بفهمم. مثل اين مي مونه كه اروپاييها بخواهند همايش نسل كشي هنديها توسط نادرشاه يا همايش نسل كشي مردم تفليس توسط آغا محمد خان قاجار رو برگزار كنند .
  فكر مي كنم  داره خيلي شعاري با مساله سياست خارجي  برخورد مي شه

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۵

فتوشارپ و كانادا


اين هم سوغاتي دوم از ياسوج . مغازه خدمات كامپيوتري با تخصص فتو شارپ !!!
قطعنامه پيشنهادي كانادا عليه ايران در زمينه حقوق بشر تصويب شد . 
ايران هم درخواست كرد كه برخورد كانادا با ساكنين اوليه كانادا شامل سرخپوستان و اسكيموها بررسي بشه . 
ضمن اينكه كانادا رو به دنباله روي كوركورانه از آمريكا متهم كرد .
 ولي به نظر من كانادا هم به يكي از كشورهاي پيشرو تبديل شده كه فقط با آمريكا ارزش هاي مشتركي داره.

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

سوغاتي

سلام . دو مطلب از ماموريت به عنوان سوغاتي آوردم . 
1- از دهدشت رفتم اهواز تا با هواپيما برگردم تهران . اذان مغرب تو يكي از مساجد بودم كه پيشنماز آمد . جالب بود كه هر كس مي رفت جلو سلام مي كرد تا كمر خم مي شد و دست حاج آقا رو ماچ مي كرد . و جالب تر اينكه حاج آقا اصلا هيچ ممانعت نمي كرد و خيلي راحت اجازه بوسيدن دستش رو مي داد . به نظرم رفتارش جوري بوي تكبر مي داد . براي همين نمازم رو تنها خواندم.
2-فكر كنم خلبان داشت ما رو به زمين مي زد . تو فرودگاه مهرآباد كه داشتيم فرود مي اومديم ، قبل از رسيدن به باند خلبان ناگهان سرعت رو خيلي زياد كرد و بعد به جاي اينكه اول دو چرخ عقب هواپيما به زمين برسه و بعد چرخ جلو بياد رو باند ، هواپيما تقريبا با نوك فرود اومد . به گمانم خلبان موقعيت باند رو اشتباه تشخيص داده بود و براي جبران اشتباه مجبور به چنين مانوري شد .

دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

شير تو شير

اين ديگه چه وضعيه ؟ ساعت 11 به من گفتند زود بايد آماده بشم برم ياسوج كه فردا جلسه است .
 از اون موقع تا حالا دارم مي دوم اينور اونور كه كارهامو جمع و جور كنم. بابا يك آمادگي چيزي آخه ...
تازه بليط هواپيما هم كه نيست . بايد با اتوبوس برم . خلاصه از دست اين كارهاي اينها من تا پنجشنبه نيستم. 

كوه


بعد از مدتها رفتم كوه . البته به علت كمبود وقت و نبود توان گذشته فقط تا شيرپلا رفتم بالا. طبيعتا ديگه نمي شه مثل گذشته برنامه هاي چند روزه و شب ماني تو قله داشته باشم. براي همين اگر بتونم مي خوام فقط براي جنبه ورزشي و آماده كردن بدنم ماهي 2 بار تا شيرپلا برم و برگردم .
هرچند كه اين دفعه اول گرفتن عضلات پا موقع برگشتن حالم رو گرفت و گم شدن كيف پول كه وقتي مي خواستم ورودي شيرپلا رو بدم تازه متوجه اون شدم داشت اون روز رو به تلخ ترين روزم تبديل مي كرد كه خوشبختانه يابنده آدم خوبي بود و من همينجا از آقاي عسگري ، كشتي گير با اخلاق كه اون رو به من برگردوند تشكر مي كنم.
اميدوارم از اين تصاوير لذت ببريد.









یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

سپر

يك سوال :
اگر حجاب سپر تدافعي زنها در برابر مردها باشه ، آيا اشكال از ما مردها نيست كه تو 15 قرن گذشته اين سپر و احكام اون دستخوش هيچ تعديلي نشده ؟
اگر جواب مثبت باشه اين يعني ما مردها هنوز از سطح بينشي مشابه 1500 سال پيش برخورداريم و نتونستيم سطح شعور و ادراك خودمون را بالاتر بياريم .

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

توچال

بالاخره شعر توچال رو بعد از يكي دو بار اديت و ويرايش تموم كردم و امشب اون رو به آدرس مجله كوه فرستادم . اميدوارم چاپش كنند .

به محض اينكه چاپ شد اينجا هم مي گذارمش . حدود 40 بيته و اولش اينجوريه .

سر زد سحر از افق سپيده
زرپاش جهان ز نو دميده
بر مخمل شب نگار خورشيد
با خامه نور خط كشيده
پر شور شده اگر چه هستي
بگشوده سپهر پير ديده
توچال ميان برف و سرما
آسوده و بي صدا غنوده
بسته است دو چشم دلربا را
بر بالش ابر سر نهاده
...
اميدوارم خوشتون بياد.

جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۸۵

شارلاتان

عجب شرايط وحشتناكي شده . سه شنبه پيش با يكي از همكاران از فرودگاه به خونه بر مي گشتيم . راننده واقعا اعصاب خرابي داشت و معلوم بود كه از موضوعي خيلي ناراحته. خلاصه آخر طاقت نياورد و خودش شروع كرد به درددل . مي گفت پسر جواني رو به مقصد آرياشهر سوار كرده . وقتي نزديك مقصد بودند و تو شلوغي ترافيك و چراغ قرمز گير كرده بودند ، پسرك كه صندلي جلو نشسته بود ، يك دفعه شلوارش رو كشيده پايين و شروع كرده به داد و بيداد كه " اين من رو گول زده و گفته 10000 تومان بهت مي دم و حالا كه كارش رو كرده نمي خواد پول من رو بده . " مردم هم جمع شدند دور ماشين و هر كي چيزي گفته . يكي تف انداخته ، يكي فحش داده ، يكي گفته آقا پولش رو بده خودت رو خلاص كن و .... خلاصه اينكه اونقدر قشنگ نقشش رو بازي كرده بود كه همه باور كرده بودند و راننده هم براي اينكه بيشتر از اين آبروش نره تمام پولي رو كه دشت كرده بود (حدود 5000 تومان) به پسره داده و خودش رو از شر اون خلاص كرده . راننده مي گفت پسره اصلا سر و وضع تابلويي نداشته و اتفاقا شيكپوش هم بوده . فقط وقتي شروع به حرف زدن كرد معلوم بود عمليه . جالب اينكه مي خواست كارت ماشين راننده رو هم بگيره تا بعدا براي 5000 تومان بقيه اش بره سر وقت راننده .

جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵

پرسش

يك سوال براي من مطرح شده . اينكه ديني كه تو هر جامعه اومده مطابق با شرايط اون جامعه بوده يا نه ؟واگر بوده چقدر؟ و آيا اينكه همون دين قابل تسري به جوامع ناهمساز با اون جامعه هست يا نه ؟
جامعه عربستان قبل ازاسلام جامعه اي بود كه از نظر خيلي از استانداردهاي اخلاقي و انساني زير صفر بود . در چنين شرايطي اسلام در اين جامعه نازل شد و پا گرفت تا اين جامعه برآمده از جاهليت رو به سوي انسانيت رهنمون كنه . حالا سوال من اينه كه آيا اگر پيامبر اسلام بجاي عربستان در ايران يا يونان باستان يا هر جامعه متمدن ديگري برانگيخته مي شد ، ارزشهاي ديني و اخلاقي اسلام چه تغييراتي مي كرد ؟
يا اگر پيامبر ، بجاي اون زمان ، همين الآن و در همين ايران فعلي خودمون ، با شرايط اخلاقي و اجتماعي فعلي منبعث مي شد ، آيا اسلام باز هم همين اسلام مي شد ؟
شايد به عنوان مثال بشه از مساله حجاب نام برد . در زمان صدر اسلام عرب جاهلي به زن به چشم مطاع و مايملك نگاه مي كرد ، و حداقل تا جايي كه ما ياد گرفتيم و مي دونيم زن در آن زمان ارزش و جايگاهي نداشت و مردان عرب بدون هيچ محدوديت اخلاقي هر تصميمي در مورد آنها مي گرفتند كه زنده به گور كردن دختران و خيلي اعمال ديگر جزو تصميمات آنها بود. در اين شرايط يكي از كاركردهاي حجاب اين بود كه زنان رو از محدوده چشم شهوت پرست مردان عرب دور مي كرد ،‌و همين دوري تا حدي باعث ارجمند شدن زن در نگاه مرد عرب و اعطاي حداقلي از ارزشهاي انساني به زن عرب مي شد. ولي در زمان فعلي ، و با توجه به قوانين مدني و نقش پررنگ زنان در جامعه ، آيا باز هم حجاب همين كاركرد رو داره ؟ در حالي كه مرد اين زمان با مرد عرب جاهليت قابل مقايسه نيست .
در واقع نتيجه نهايي كه از اين سوال مي گيرم نشون دهنده اينه كه آيا ارزشهاي اخلاقي ، همون طور كه بهمون گفتند واقعا مطلق و تغيير ناپذيره يا نه ؟ پس مطمئنا جواب سوال من نبايد نتيجه گيري از گزاره مطلق بودن ارزشهاي اخلاقي در همه اعصار باشه.

سه‌شنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۵

دوستي

دلايل زيادي براي شروع دوستي و ادامه اون وجود داره .
يك وقت ممكنه دوستي بر اساس منافع مشترك مالي باشه (شراكت).
يك وقت ممكنه دوستي براي دو طرف آرامش بخش باشه.
يك وقت ممكنه دوستي بر اساس نياز دو طرف به هم باشه .
يك وقت ممكنه دوستي بر اساس علاقه دو طرف به هم به وجود بياد.
ممكنه دوستي بر اساس احترام متقابل طرفين به هم به وجود بياد .
و و و ...
ولي اگر دوستي هيچ فايده و سودي براي كسي نداشته باشه آيا بايد ادامه پيدا كنه ؟
--------------------------------------------------------------
من روحيه اي دارم كه دلم مي خواد با همه كس دوست باشم و هيچ خاطره بدي از من تو ذهن هيچ كس نباشه . دلم مي خواد اگر كسي رو بعد از چند سال ديدم باز هم با هم احساس صميميت داشته باشه و من رو هم جزو دوستان خودش بدونه
تو شركتي كه هستم همكاري دارم كه دقيقا كنار هم مي نشينيم. ما با هم هيچ شباهتي از نظر خط فكري نداريم و در 90 درصد موارد متضاد فكر مي كنيم .با اين وجود به خاطر همين روحيه تو چند ماهي كه كنار هم نشستيم تمام سعيم رو كردم تا بهش نزديك بشم و نگذاشتم اختلافات عقيدتي بين ما نمود داشته باشه. خدا وكيلي كم هم تلاش نكردم . تو اوج فشار كاري خودم هميشه وقتي رو براي اون خالي مي كردم تا براش ويندوز نصب كنم ، شپش هاي كامپيوترش رو بكشم !!! اشكالات نرم افزارش رو برطرف كنم و ...
در عوض چون اين آقا تنها كسيه كه تو شركت كيهان مي خونه ، من روزنامه اش رو از روي ميز (نه از تو كمدش) بر مي داشتم كه البته اون هم هميشه غرغري نثار من مي كرد كه من جدي نمي گرفتم . ولي بعد از اينكه براي نرم افزار sap2000 v 10 كه مشكل پيدا كرده بود نزديك 5 6 ساعت وقت گذاشتم و آخر مشكلش رو 3 ساعت بعد از رفتن خودش پيدا كردم (ساعت 8 شب) ، بهش گفتم كه به ازاي اين كار اون ديگه نبايد بابت اينكه روزنامه اش رو از رو ميزش بر مي دارم و مي خوانم غر بزنه . ولي اون نه تنها قبول نكرد كه فرداي همون روز واقعا روزنامه رو از تو دستم كشيد و بهم گفت " از اين به بعد روزنامه رو فقط ظهرها بر مي داري . اون هم حتما بايد اجازه بگيري " . خيلي آتش گرفتم . واقعا جواب تلاش من اين نبود . براي همين تصميم گرفتم دوستي يك طرفه بينمون رو قطع كنم و با اون فقط در حد يك همكار ارتباط داشته باشم و نه بيشتر . چون در اين مورد به نتيجه رسيدم كه اين دوستي فقط زحمتش براي من مي مونه و كوچكترين فايده اي براي من نداره .
دوم اينكه فهميدم خاكي بودن در برابر كساني كه انگار از دماغ فيل افتاده اند نه تنها درست نيست ، بلكه فقط باعث مي شه شخصيت آدم لگد مال غرور احمقانه اين آدمها بشه..

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۵

آرزو

چند وقتيه حس مي کنم دارم از زندگي جا مي مونم . دوست دارم يک تحرک دوباره تو زندگيم درست شه . دوست دارم خودم رو بکشم بالا . چيزهايي رو که دوست دارم شروع کنم . زبان بخونم . نرم افزارهاي جديد رو کار کنم . ورزش کنم . دنبال سه تار برم . کتابهاي دانشگاهم رو دوباره مرور کنم . درسم رو ادامه بدم . دنبال جامعه مهندسين رو بگيرم و هزار تا ديگه از اين کارها که فقط و فقط تو ذهنم داره رسوب مي کنه .
ولي چه مي شه کرد که چرخ دنده هاي زمان هيچوقت براي روغنکاري متوقف نمي شند.