پنجشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۲

جام عشق

حاکم عقل و دل و جانم عشق
صاحب روحم و ايمانم عشق

ساغر و جام مي هستي بخش
در همه عالم امکانم عشق

آتش افکنده به جانم شررش
ساحل ايمن و سامانم عشق

گر که شوريده شدم زين شب تار
مامن روح پريشانم عشق

چون خسي در ره پر شيب و فراز
شده آويزه دامانم عشق

من چو خاکم که به صحراي وجود
مي دواند به بيابانم عشق

عاشق عشقم و معبود من است
آنکه انداخته بر جانم عشق

من ثري بودم و از لطف خدا
مي برد تا به «سها» جانم عشق

سُها - زمستان ٧٥
-----------------


توضيح : سُها اسم شعري منه ...

هیچ نظری موجود نیست: