صاحب روحم و ايمانم عشق
ساغر و جام مي هستي بخش
در همه عالم امکانم عشق
آتش افکنده به جانم شررش
ساحل ايمن و سامانم عشق
گر که شوريده شدم زين شب تار
مامن روح پريشانم عشق
چون خسي در ره پر شيب و فراز
شده آويزه دامانم عشق
من چو خاکم که به صحراي وجود
مي دواند به بيابانم عشق
عاشق عشقم و معبود من است
آنکه انداخته بر جانم عشق
من ثري بودم و از لطف خدا
مي برد تا به «سها» جانم عشق
سُها - زمستان ٧٥
توضيح : سُها اسم شعري منه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر