شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۲

بازم جاي همه خالي . ديروز با عزيز دلم رفتيم درکه . خيلي خوش گذشت. البته همون پايينا بوديم و بالا نرفتيم. بعدشم همون جا شام خورديم و خورديم و اومديم پايين. خيلي خاطره خوبي شد برامون ...
------------------------------------------

امروز حالم خوبه. آخه ديروز عزيز دلم رو ديدم . ولي اين اواخر ، بخصوص از وقتي فارغ التحصيل شدم و رفتنم به سربازي شکل جدي به خودش گرفته بعضي وقتها عجيب دلم مي گيره . فکر اينکه بخوام يکي دو ماهي اصلا عزيز دلم رو نبينم راه نفسم رو بند مياره.
به هر حال کاري نمي شه کرد. هرچند اين ايام سربازي بدون عزيز دلم برام جهنم خواهد شد.
------------------------------------------

شعر بالاي صفحه رو عوض کردم. بجاي شعر قبلي که شهره خونده بود اين شعر رو از داريوش گذاشتم.
هر وقت به اين آهنگ گوش مي کنم منو به فکر مي اندازه . مخصوصا اين تيکه:

هر منزل اين خاک بيابان هلاک است
هر چشمه سرابي است که در سينه خاک است
در دامن هر سنگ اگر زلف زمين است
نقش تن ماري است که در خواب کمين است
در هر قدمت خار ، هر شاخه سر دار
در هر قدم آزار ، هر ثانيه صدبار

شايد رفتن من به سربازي يه جور امتحانه تا ببينم طاقت سختي هاي راه عشق رو دارم يا نه ؟

هیچ نظری موجود نیست: