دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۲

الآن داشتم مي اومدم تو ساختمان اسكان . يه صحنه خيلي جالب ديدم. يه پسر بچه كوچولو با مامانش داشت مي اومد كه يه دفعه خورد زمين . ولي مامانه اونقدر بالا سرش وايساد (شايد 5 دقيقه) تا بالاخره پسره دستش رو گذاشت زمين و خودش دوباره روي پاش وايساد .... خيلي اين كار مادره برام جالب بود. تو تمام اين مدت پسره هي به مامانش نگاه مي كرد كه شايد بياد كمكش . ولي اون مادره يه درس خوب براي زندگي به پسرش داد.

هیچ نظری موجود نیست: